1 گلگون سرشک، گرم جولانی کرد خار مژه را لالهٔ نعمانی کرد
2 جان من از آتش فراق تو گداخت این خارهٔ سخت، سست پیمانی کرد
1 بی پا و سران که هرزه گردی دارند بر مرکب وهم، ره نوردی دارند
2 نقشی ز عیار قلبشان کس نزند از سکهٔ زر، سکهٔ مردی دارند
1 ابنای زمان دُرد و صفا را ندهند هرگز پر کاه کهربا را ندهند
2 این قوم، ولینعمت امثال خودند تا سگ بود، استخوان هما را ندهند
1 حسنش، به می از حجاب بیرون آمد عریان، آتش ز آب بیرون آمد
2 آمد سحری بر سر بالینم و گفت برخیز که آفتاب بیرون آمد
1 گردد چو خراب تن، چه غم؟ جان باشد ویران چو شود حباب، عمّان باشد
2 داد و ستد عشق زیانش سود است گر جان برود چه باک؟ جانان باشد
1 جانان چو هوای جلوه ی ناز کند هر ذرّه به اصل خویش پرواز کند
2 در پردهٔ اجمال، پسندد چو جمال صد در ز تفاصیل شئون باز کند
1 حسن تو به یک جلوه گرفتارم کرد وز نرگس مست، عشوه درکارم کرد
2 بی قدر متاع من خریدار نداشت عشق تو به این قیمت و مقدارم کرد
1 کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟ جان در شکن طره، گرفتار نبود؟
2 سر در قدم پیر مغان می سودم آن روزکه در بتکده، دیار نبود
1 زین پیش فلک چنین دل آزار نبود هر مفعولی، فاعل مختار نبود
2 امروز به پشم و پنبه کار افتاده ست مردی اول به ریش و دستار نبود
1 خوش آن که پیام ارجعی گوش کند زان بادهٔ صافی، قدحی نوش کند
2 جان از می وصل، مست و مدهوش کند وز هستی روپوش، فراموش کند