1 هرگه سخنی برلب اظهار رسد بی مایه عزیزیش، طلبکار رسد
2 دزدند ز ما و می فروشند به ما این راست بود که حق به حق دار رسد
1 افسرده دمان عهد ما، رشک یخند با خلش ؟ میخ نعل بند زنخند
2 غارتگه ربزه شاعران مزرع ماست این جانوران، مزرع ما را ملخند
1 از رهگذر دوست، صبایی نرسید چشمم به وصال خاک پایی نرسید
2 دردا که ز درد ما کس آگاه نشد فریاد که فریاد به جایی نرسید
1 زان پیش که دی آفت بستان گردد اوراق گل از خزان پریشان گردد
2 ساقی، تو که ابر رحمتی، رشحه ببار تا بلبل طبع من غزل خوان گردد
1 مشکل که دلم را نگهت شاد کند یک عمر ز جور هجر اگر دادکند
2 چشمت به خدنگ غمزه نگشاید شست هر چند نگاه عجز فریاد کند
1 دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد جان و تن سرگشته دلیلی دارد
2 آتشکدهٔ سینهٔ من خالی نیست بتخانهٔ آزری خلیلی دارد
1 تا چند ز اشک بر رخم رنگ آید مینای حیات به که بر سنگ آید
2 با خلق زمانه، زندگانی امروز در زیر یک آسمان مرا ننگ آید
1 عشق تو سواد دیده را جیحون کرد رشک تو دل از سینهٔ ما بیرون کرد
2 در وصل کنیم یاد ایام فراق اندیشهٔ حرمان، دل ما را خون کرد
1 وبرانهٔ هند،کز صفا پاک بود خاکش نمک دیدهٔ ادراک بود
2 آبش به بغل، شیشهٔ ساعت دارد مینای حباب او پر از خاک بود
1 کمتر به وصال، قرعهٔ کار افتد هجر است که در میانه بسیار افتد
2 یکبار تو را دیدم و از خویش شدم تا کی دگر اتفاق دیدار افتد