از رهگذر دوست، صبایی از حزین لاهیجی رباعی 1151
1. از رهگذر دوست، صبایی نرسید
چشمم به وصال خاک پایی نرسید
1. از رهگذر دوست، صبایی نرسید
چشمم به وصال خاک پایی نرسید
1. زان پیش که دی آفت بستان گردد
اوراق گل از خزان پریشان گردد
1. مشکل که دلم را نگهت شاد کند
یک عمر ز جور هجر اگر دادکند
1. دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد
جان و تن سرگشته دلیلی دارد
1. تا چند ز اشک بر رخم رنگ آید
مینای حیات به که بر سنگ آید
1. عشق تو سواد دیده را جیحون کرد
رشک تو دل از سینهٔ ما بیرون کرد
1. وبرانهٔ هند،کز صفا پاک بود
خاکش نمک دیدهٔ ادراک بود
1. کمتر به وصال، قرعهٔ کار افتد
هجر است که در میانه بسیار افتد
1. گلگون سرشک، گرم جولانی کرد
خار مژه را لالهٔ نعمانی کرد
1. بی پا و سران که هرزه گردی دارند
بر مرکب وهم، ره نوردی دارند
1. ابنای زمان دُرد و صفا را ندهند
هرگز پر کاه کهربا را ندهند
1. حسنش، به می از حجاب بیرون آمد
عریان، آتش ز آب بیرون آمد