چه گیرایی ست یارب جلوه از حزین لاهیجی غزل 147
1. چه گیرایی ست یارب جلوه گیسوکمندان را؟
که بگسست از صنم، پیوند جان زناربندان را
1. چه گیرایی ست یارب جلوه گیسوکمندان را؟
که بگسست از صنم، پیوند جان زناربندان را
1. به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را
که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را
1. تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را
که شوید مرهم از رخساره، زخم کاری ما را
1. عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دلها
نپرسد سیل بیزنهار، هرگز راه منزلها
1. افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را
نادیده مبین چشم جهان دیدهٔ ما را
1. چون گرد باد حیرت، از خود رهاند ما را
سرگشتگی به جایی، آخر رساند ما را
1. ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را
وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را
1. درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را
به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را
1. در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را
آشفته مکن مشت غبار دل ما را
1. اگر بیند ز قدّت مصرع برجسته مضمون را
چمن پیرا، کند از باغ بیرون سرو موزون را
1. اگر زردشت، دیدی یک نظر برق عتابش را
پرستشگاه می کردی، نگاه شعله تابش را
1. رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا
فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا