1 از شرم، زبانم به گلستان تو بسته ست صد نکته به یک خندهٔ پنهان تو بسته ست
2 ما در چه شماریم که گردون سبک سیر خود را به صف آبله پایان تو بسته ست؟
3 بشکاف دلم را که لبالب شده از خون این عقده به یک جنبش مژگان تو بسته ست
4 جزکیش تو، از ملت دیگرخبرم نیست ایمان من ای عشق، به ایمان تو بسته ست
1 ۱۳۰ غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما ۱۳۰ غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
1 ز بیگانه پرداخت بوم و برم را سواری که بر قلب زد لشکرم را
2 به دشتی که می پرورد شور عشقم مگر ناخن شیر، خارد سرم را
3 زمین بس که می بیند از صدمه، نیلی به گردون غلط می کند پیکرم را
1 در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
2 صبح رسوایی ما دامن محشر دارد ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
3 جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید آتش این برق بلا، زد به نیستان ما را
4 زلف مشکین و شب بخت به هم ساخته اند تا نشانند به این روز پریشان ما را
1 شوری به سر افتاده، رسوای محبت را ساکن نتوان کردن، غوغای محبت را
2 هنگامهٔ محشر را، برهم زند از مستی آن دم که به حشر آرند، شیدای محبّت را
3 درد دل عاشق را عیسی نکند چاره درمان ندهد سودی، سودای محبت را
4 گردی ز نمکدان لعل لب او باشد شوری که به جوش آرد، دریای محبّت را
1 خورشید و ماه آینهٔ حسن یار نیست عینک حجاب گردد، اگر دیده تار نیست
2 دشتی که شوق آبله پا قطره می زند یک خار، زیر منّت ابر بهار نیست
3 موسی صفت ز آتش غیرت نمی روم در سایهٔ نهالی، اگر شعله بار نیست
4 مانع نمی شود کف بی مایه، سیل را دامن حریف گریهٔ بی اختیار نیست
1 چه حسن است این که مجنون می کند عقل فسونگر را؟ چه رنگ است این که در خون می کشد، دامان محشر را؟
2 صفایی کز دم صبح بنا گوش تو می بینم به خون رشک خواهد غوطه دادن، مهر خاور را
3 به چشم کم ندیدی ناز خونریز اسیرانش اگر می بود پروای نگاه، آن چشم کافر را
4 چه استغناست کز چشم سیه مست تو می بینم؟ به خونم تشنه کرد آن تیغ مژگان ستمگر را
1 گرتو را روی زمین خواهش ماوای خوشی ست خانه در گوشهٔ دل کن که عجب جای خوشی ست
2 ای که بیماری آسودگیت سنگین است درد عشقی به کف آور که مسیحای خوشی ست
3 جان به بیعانهٔ پیغام جفا می خواهد یار را با من دلسوخته سودای خوشیست
4 با دل ابنای زمان دست و گریبان شده اند شور دیوانه و اطفال، تماشای خوشی ست
1 پیغام غنچه با دم مشکل گشای کیست؟ بوی گل گسسته عنان در هوای کیست؟
2 بر گرد اوست کعبه و بتخانه در طواف دولتسرای دل حرم کبریای کیست؟
3 سنبل به بر، بنفشه در آغوش می کشد این نکهت از بهار خط مشکسای کیست؟
4 ز افغان شکیب نیست در آتش سپند را مهر زبان دل، نگه سرمه سای کیست؟
1 زان شراری که نهان در دل خارا می سوخت شمع در انجمن و لاله به صحرا می سوخت
2 بود از ساقی ما دوش، ز بس مجلس گرم رنگ در ساغر گل، باده به مینا می سوخت
3 رخ ز می با که برافروخته بودی که ز رشک طرفه آتشکده ای، در دل شیدا می سوخت؟
4 مست من کاش ز میخانه برون می آمد مفتی مدرسه را، دفتر فتوا می سوخت