1 به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما رسیده است به شب، روز زندگانی ما
2 به ما قفس وطنان، نوبهار می خندد خزان رسید و نشد فصلگل فشانی ما
3 کنار و جیب دو عالم به دست چاک افتد اگر ز پرده برآید غم نهانی ما
4 خزان چهرهٔ ما رشک لاله زار شود اگر بهار کند، اشک ارغوانی ما
1 در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را
2 مشک به کوی بیزدت، طرّه به باد اگر دهی دل به کنار ریزدت، شانه کنی چو موی را
3 رشک ریاض خلد شد، دیده ز فیض عارضت یاد قد تو کردام، سرو کنار جوی را
4 پرده چه پوشیم که من، در غم دل به عالمی صبح صفت نموده ام، سینهٔ بی رفوی را؟
1 خوشا روزی که صحرای جدایی طی شود ما را غزال وحشی دل، خضر فرخ پی شود ما را
2 دروغی بسته زاهد از زبان یار اوا می خواهد که تسکین دل پراضطراب از وی شود ما را
3 شعار عشق اگر این است کز خون می دهد ساغر مکن باور که دیگر آرزوی می شود ما را
4 لب جانبخش اوا گلزار جمالی در نظر دارم تمنای بهشت و آب کوثر کی شود ما را؟
1 گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را
2 ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی به هر کسوت شناسد عشق، حسن آشنا رو را
3 محال است، آب تیغ تند خویی، بر لب خشکی که داند جوهر شمشیر ناز، آن چین ابرو را
4 به دور حلقه های زلف او از دفتر خوبی قلم پرداز قدرت حلقه گیرد، چشم آهو را
1 تا عشق تو دلرباست ما را بیداد تو جانفزاست ما را
2 چون لاله دل به خون تپیده با داغ تو، آشناست ما را
3 گستاخ به سنبلت وزیده صد عربده با صباست ما را
4 صد میکده خون به ساغر دل زان لعل کرشمه زاست ما را
1 چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را
2 فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را
3 به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد فکندم چون گل اشک از نظر، پیمانهٔ خود را
4 اساس شهر و کو، از اشک پرشورم خطر دارد به هامون می فشانم، گریهٔ مستانهٔ خود را
1 چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن را در کام ورع ریخت می توبه شکن را
2 تا نام شب وصل تو آمد به زبانم چون شمع لبم می مکد از ذوق دهن را
3 در دل شکند یا به لب آید؟ چه صلاح است؟ پیچیده خروشی به گلو مرغ چمن را
4 از زندگی بیهده چندان شده ام سیر کز رشتهٔ جان ساخته ام تار کفن را
1 از ساده رخان در تب و تاب است دل ما زبن آتش بی دود کباب است دل ما
2 جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان نیست آن گنج گهر را که خراب است دل ما
3 یک جذبه ز خورشید جهانگیر تو باید چون شبنم گل، پا به رکاب است دل ما
4 ما جزوه کش عقل سیه نامه نگردیم پیغمبر عشقیم و کتاب است دل ما
1 طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما
2 یاران سبک سیر، رسیدند به منزل چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما
3 شایستهٔ برق است به صحرای ملامت خاری که به خون تر نشد از آبلهٔ ما
4 پیرانه سر، آزادگی از عثثت نداربم رگها شده درگردن ما، سلسلهٔ ما
1 مشکل افتاد عجب کار من حیران را دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را
2 اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم می توان یافت ز آغاز وفا، پایان را
3 دو جهان، بسمل مژگان شکار افکن توست پی صید که، دگر بر زده ای دامان را؟
4 پاس دلهای اسیران وفا، رسم خوشیست سرو من، شانه مکش طرهٔ مشک افشان را