گناهی نیست عالم سوزی آن از حزین لاهیجی غزل 124
1. گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را
عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را
1. گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را
عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را
1. ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
1. آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
1. ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را
ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
1. محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را
به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را
1. دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را
نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را
1. دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها
بیعانه ببازید به یادش دل و دینها
1. داغند، ز رخسار تو ای رشک چمنها
چون لاله، شهیدان به سمنزار کفنها
1. رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را
از خونم اگر غازه دهد، تیغ نگه را
1. نوشیده چمن دردی جام طربش را
با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
1. به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را
به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را
1. در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را
عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را