درین دریای بی پایان، درین از حزین لاهیجی غزل 112
1. درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا
دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها
1. درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا
دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها
1. زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را
ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
1. صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را
ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را
1. گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را
خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را
1. مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را
یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
1. لازم بود مکان طربناک، شیشه را
کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را
1. سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را
چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
1. تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را
غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را
1. چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا
می مجاز و حقیقت به یک سبوست مرا
1. وفاپیشگان، دوستداران خدا را
بگویید آن یار دیر آشنا را
1. از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را
آری خبر از درد کسی نیست کسی را
1. ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را
سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را