1 نوشیده چمن دردی جام طربش را با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
2 خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را
3 در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است نگذاشته ام دست ز دامان، طلبش را
4 غمگین نیم احوالم اگر یار نپرسد از شمع نپرسیده کسی، تاب و تبش را
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
3 خفتیم درین مرحله تا قافلهها رفت بیدار نگشتیم ز فریاد جرسها
4 رحم است به مستی که ز میخانه برآید در کشور عقل است به هر کوچه، عسسها
1 سخن صریح سراییم، عشق پنهان را به خون دیده طرازیم، لوح دیوان را
2 به دین و دل چه عجب شیخ شهر اگر نازد ندیده یک نظر، آن چشم نامسلمان را
3 نمی شود لب شیرین خاطر آشوبان که نشکنند به داغ دلم، نمکدان را
4 صباح وصل تو کو تا قیامت انگیزم؟ به سینه حشر کنم داغهای پنهان را
1 تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را
2 خوش دردسری می کشم از درد، ندانم بالین ز دَمِ تیغ که باشد، سر ما را؟
3 این خامه که چون شمع ز آتش نفسان است رشک پر پروانه کند، دفتر ما را
4 بی منّت زلفی، رَوَد از خویش حواسم حاجت به سیاهی نبود لشکر ما را
1 چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟
2 این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو گریه به کام دل نشد، عاشق بی نصیب را
3 ناله به زیر لب گره، چند کنم که می زند باد بهار دامنی، آتش عندلیب را
4 از اثر تبسّم غنچهٔ ناشکفته اش بلبل گلستان کند، نوگل من ادیب را
1 داغند، ز رخسار تو ای رشک چمنها چون لاله، شهیدان به سمنزار کفنها
2 از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست تا شد صدف گوهر نام تو، دهنها
3 خون در جگر نافهٔ دل چون نشود خشک؟ در هر شکن زلف تو افتاده ختنها
4 با چاشنی لذت زندان غمت رفت از خاطر یوسف صفتان، یاد وطنها
1 زد حلقه عشق، بر در دولتسرای ما نقش مراد شد، شکن بوریای ما
2 از غمزهٔ تو رفت ز خونم فسردگی جوش نشاط زد، می مرد آزمای ما
3 سیل عنان گسسته به دنبال می تپد در وادیی که شوق بود، رهنمای ما
4 چون موج پی گسسته زند موجِ اضطراب خاک از تپیدن دل بی دست و پای ما
1 دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را
2 نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟ نهم چون غنچه تا کی در بغل چاک گریبان را؟
3 نمک پروردهٔ عشق است، آه سینه پردازم فغان من، دو بالا می کند، شور بیابان را
4 فریب وعدهٔ وصلی که نقصان لبش گردد چه از سرمایه کم سازد، دل حسرت فراوان را
1 ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
2 ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
3 از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
4 خورشید نهان گردد، در دود کباب دل از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
1 دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما
2 از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم افکنده جنون، سایهٔ داغی به سر ما
3 دیگر لبش از شادی دل غنچه نگردید هر زخم که خندید، به روی جگر ما
4 خوب آمدی ای شور نمکدان قیامت می جست تو را داغ پریشان نظر ما