برق بگریخت نفس سوخته، از از حزین لاهیجی غزل 88
1. برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما
شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما
1. برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما
شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما
1. به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما
رسیده است به شب، روز زندگانی ما
1. دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما
سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما
1. زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما
یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما
1. هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما
گردون کر و لال است زبان طلب ما
1. بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما
دو جهان پر شود از کوکبه شاهی ما
1. شور دلها بود ترانه ما
نمک دیده ها فسانه ی ما
1. طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما
طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما
1. چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را
بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟
1. تا شفقی کرده ای رخ نمکین را
گل عرق آلود شرم کرده جبین را
1. گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را
که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
1. چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را
که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را