1 از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را
2 نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را
3 دایم شمرده از دل روشن ضمیر خوبش چون صبح می کشم نفس بی غبار را
4 دل در کفن، ز شوخی مژگان کافری آورده در تَپش، رگ سنگ مزار را
1 حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
2 پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
3 کس از سیل سبکسر، پایداری چون طمع دارد؟ عنان پیچیدنی نبود، شتاب زندگانی را
4 ز بار روزگار زندگانی، جان به لب دارم رساندم بر لب بام، آفتاب زندگانی را
1 ز لوح سینه ستردیم، علم فتوا را به آب میکده شستیم، لوث تقوا را
2 به بوی سنبل خلد، آستین فشان بینم مقیدان سر زلف عنبرآسا را
3 میان ما و تو مشکل حکایتی ست که نیست مرا دل و تو ندانسته ای، مدارا را
4 به یاد لالهٔ رخسار آتشین رویی ز خون دیده دهم آب، کوه و صحرا را
1 همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
2 سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
3 گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل از چه به غمزه داده ای، منصب ترکتاز را
4 تا ره هوش را زند، رطل گران بیخودی میکده کرشمه کن، نرگس نیم باز را
1 فریاد ناله، گر نخراشد درون ما گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما
2 جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم چون آب، بی دریغ روان است خون ما
3 باید ز عشق جلوهٔ برق کرشمه ای از سوز سینه پخته نگردد جنون ما
4 مفت من است عشق، اگر رایگان بود ای دل چه می کنی سخن از چند و چون ما؟
1 از خار جفای بت پیمان شکن ما یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما
2 در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما
3 گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی در گوش نی خامهٔ شیرین سخن ما
4 در پیش تو هر لحظه به صد رنگ برآرد بی ساختگی های تو را ساختن ما
1 برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما
2 کیست کز شعلهٔ خورشید، برآرد شبنم؟ دل به افسانه، جدا کی شود از دلبر ما؟
3 لب اگر باز کنی، چهره اگر بنمایی گل کند جنّت ما، موج زند کوثر ما
4 این که در دامن صحرای جنون می بینی لاله نبود، که گل انداخته، چشم تر ما
1 به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما رسیده است به شب، روز زندگانی ما
2 به ما قفس وطنان، نوبهار می خندد خزان رسید و نشد فصلگل فشانی ما
3 کنار و جیب دو عالم به دست چاک افتد اگر ز پرده برآید غم نهانی ما
4 خزان چهرهٔ ما رشک لاله زار شود اگر بهار کند، اشک ارغوانی ما
1 دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما
2 از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم افکنده جنون، سایهٔ داغی به سر ما
3 دیگر لبش از شادی دل غنچه نگردید هر زخم که خندید، به روی جگر ما
4 خوب آمدی ای شور نمکدان قیامت می جست تو را داغ پریشان نظر ما
1 زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما
2 در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست گر لباس هستی دامن فشان داریم ما
3 نیست ممکن نغمهٔ شوقی به کام دل زدن در قفس تا خار خار آشیان داریم ما
4 تار وپود مخمل هستی بساط غفلتیست از سر هر مو، رگ خواب گران داریم ما