1 کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را گذارد نعل بر آتش، سمند پرشتابش را
2 دلی در دست بی پروا نگار غافلی دارم که در آتش ز خاطر می برد مستی، کبابش را
3 گران جان تر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من اگر می بود با من روی گرمی آفتابش را
4 به خاک راهش از نقش قدم افتاده تر بودم چنان برداشت از خاکم که بوسیدم رکابش را
1 گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
2 خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را
3 جهانی را چو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی بیابان گرد دارد یوسف ما، کاروانی را
4 به خاطر ره مده ساقی، دم افسردهٔ زاهد چمن پیرا مکن ای شاخ گل، باد خزانی را
1 نگارین جلوهٔ من، تا به کی هر جا نهی پا را؟ چه خواهد شد اگر بر چشم خون پالا نهی پا را؟
2 رکاب از مقدمت جایی که گردیده ست نورانی چرا بر چشم مشتاقان، به استغنا نهی پا را؟
3 همان از شوق پابوس تو آتش در سرم سوزد اگر بر تربتم ای شمع بزم آرا، نهی پا را
4 به راهت لخت دل افشانده ام تا رشک نگذارد که بر خاک از غرور حسن، بی پروا نهی پا را
1 تا شفقی کرده ای رخ نمکین را گل عرق آلود شرم کرده جبین را
2 وحشت دلهای آرمیده عجب نیست غمزهٔ صید افکنت گشاده کمین را
3 کرده خرابات، چشم باده پرستت خاطر پاک هزار گوشه نشین را
4 عرش برین شد زمین،که رفعت کویت قاعده بر هم زد، آسمان و زمین را
1 چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا می مجاز و حقیقت به یک سبوست مرا
2 ز نکهت نفسم می دمد بهار، که دل ز داغ عشق تو چون نافه مشکبوست مرا
3 به گرد بام و درم دیر و کعبه می گردد از آن زمان که به درگاه عشق، روست مرا
4 ز خود تهی شده ام چون نی و ز ناله پرم خروش درد تو پیچیده درگلوست مرا
1 سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
2 کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
3 مبادا پرده از دل، آه خون آغشته بر دارد به روی کار مفکن بخیهٔ زخم نهانی را
4 ز داغ لاله پیکر در غبار خاطر تنگم چمن پیرای عشقت ریخت، طرح گلستانی را
1 گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
2 با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
3 کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید جایی که رسد ناله به فریادرس ما
4 در پا سر خاریش خلیده ست چو بلبل هر دل که خروشد به خراش نفس ما
1 حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
2 پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
3 کس از سیل سبکسر، پایداری چون طمع دارد؟ عنان پیچیدنی نبود، شتاب زندگانی را
4 ز بار روزگار زندگانی، جان به لب دارم رساندم بر لب بام، آفتاب زندگانی را
1 زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما
2 در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست گر لباس هستی دامن فشان داریم ما
3 نیست ممکن نغمهٔ شوقی به کام دل زدن در قفس تا خار خار آشیان داریم ما
4 تار وپود مخمل هستی بساط غفلتیست از سر هر مو، رگ خواب گران داریم ما
1 بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بیگناهان را نگه٬ تیغ سیهتاب است، این مژگانسیاهان را
2 ز چشم مست دارد یاد، ساقی بادهپیمایی در این مجلس که ساغر داد یا رب خوشنگاهان را؟
3 سر تسلیم می سایم، به خاک عجز و می کنم شکست دل مبارک باد، خیل کج کلاهان را
4 ندارد بت پرستی عیب و عار خود پرستیدن خدا توفیق کیش کفر بخشد، دین پناهان را