1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
3 حصار عافیتم، چون حباب، خاموشی ست کشیدن نفسی، می کند خراب مرا
4 به ساغر نگهی مست کن مرا، ساقی که اشک شور، نمک ریخت در شراب مرا
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
3 شکار بسمل من زندگی ز سر گیرد اگر رسد به سر آن نازنین سوار مرا
4 دیار عشق بود جلوه گاه شاهد حسن به دیده سرمه کشد خاک این دیار مرا
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا
3 من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر چه ضرور است شکستن، پر پروز مرا
4 خون دل خواستم از عشق تو درپرده خورم کرد رسوای جهان، دیدهٔ غمّاز مرا
1 پسند بت نکند برهمن سپاس مرا چه سان فرشته کند گوش، التماس مرا؟
2 برون ز کسوت هر کس، چو سوزن آمده ام بدل زمانه کند تا به کی لباس مرا؟
3 مزاج عشق، ز یک تار و پود بافته است حریر پیرهن یوسف و پلاس مرا
4 تو بی نیازی و سر تا به پا نیازم من به خود قیاس مکن، شوق بی قیاس مرا
1 جان و دل غفلت زده باری شده ما را این خواب گران، سنگ مزاری شده ما را
2 تا قدر جفای تو ندانی که ندانیم هر زخم، لب شکرگزاری شده ما را
3 ما از دل صد پاره چه فیضی که نبردیم! درگنج قفس، باغ و بهاری شده ما را
4 آسایش ما در غم آن موی میان است کز محنت ایام کناری شده ما را
1 بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را از شعله بشو دفتر اندیشهٔ ما را
2 آن آتش سوزنده که پنداشتمش گل ازجلوه به هم سوخت، رگ و ریشهٔ ما را
3 گیرم که به انجام رسد خاره تراشی کار است به جان سختی ما، تیشهٔ ما را
4 از دست تو چندان که بر آید، به جفا کوش شرمنده مکن جان وفا پیشهٔ ما را
1 داغ سودای تو دارد، دل دیوانهٔ ما کعبه لبیک زند بر در بتخانهٔ ما
2 عشق را کعبهٔ مقصود، سویدای دل است لیلی از خودکند ایجاد، سیه خانهٔ ما
3 شور دیوانگی و شیوهٔ اطفال یکی ست هست سربازی ما، بازی طفلانهٔ ما
4 شمع ظلمتکده و کعبه و بتخانه یکی ست عالم آراست، فروغ رخ جانانهٔ ما
1 افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
2 بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
3 خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری خضر راه است درین بادیه، حیرانی ما
4 خطر عقل فرومایه، فزون از جهل است وای بر دانش ما، آه ز نادانی ما
1 گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما
2 ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما
3 تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم امروز تازه نبود، درد آشنایی ما
4 هر چند ما و شبنم، از پا فتادگانیم دارد سراغ جایی، بی دست و پایی ما
1 ای شور خیالت، نمک زخم جگرها مجنون بیابان سراغ تو، نظرها
2 بی عشق ز دل ها نرود ریشهٔ غفلت خورشید بر آرد رگ خامی، ز ثمرها
3 ای مرغ بهشتی، به کدامین لب بامی پر می زند از شوق تو، آغوش نظرها
4 جایی که بود در دل هر ذره مقامت خالی نگذاری صدف پاک گهرها