1 از خار جفای بت پیمان شکن ما یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما
2 در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما
3 گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی در گوش نی خامهٔ شیرین سخن ما
4 در پیش تو هر لحظه به صد رنگ برآرد بی ساختگی های تو را ساختن ما
1 از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را آری خبر از درد کسی نیست کسی را
2 هر خیره سری چاشنی درد نداند از مائدهٔ عشق، چه قسمت مگسی را
3 زخم دل نالان مرا، چاره محال است مرهم چه نهی سینهٔ چاک جرسی را؟
4 شرمندهٔ یک بوسه نیم زان لب جان بخش هرگز نپذیرفت ز ما، ملتمسی را
1 گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما
2 ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما
3 تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم امروز تازه نبود، درد آشنایی ما
4 هر چند ما و شبنم، از پا فتادگانیم دارد سراغ جایی، بی دست و پایی ما
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
3 هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را
4 خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا
3 من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر چه ضرور است شکستن، پر پروز مرا
4 خون دل خواستم از عشق تو درپرده خورم کرد رسوای جهان، دیدهٔ غمّاز مرا
1 نهفته ام به خموشی خیال روی تو را مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را
2 ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را
3 اگر غلط نکنم حرف ما و من غلط است شنیده ام ز لب خویش گفتگوی تو را
4 شده ست شیفته بلبل به باغ و حور به خلد ندیده اند گلستان رنگ و بوی تو را
1 مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
2 ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را
3 عشق است چاره هوس خام و پخته ام آتش بود حریف، تر و خشک بیشه را
4 نتوانم از غم تو بریدن که در دلم محکم نموده، تازه نهال تو ریشه را
1 ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما سودایی خال تو، سویدای دل ما
2 دارد به گریبان تمنا، گل امّید از خار رهت، آبلهٔ پای دل ما
3 چون برگ خزان دیده به هم ربط نگیرد از بس که ز هم ریخته اجزای دل ما
4 خونین جگر لالهٔ صحرای تو لیلی داغ تو، سیه خانهٔ صحرای دل ما
1 شور دلها بود ترانه ما نمک دیده ها فسانه ی ما
2 دست پروردگان صیادیم قفس ماست، آشیانه ما
3 سر رفعت به عرش می ساید علم آه عاشقانهٔ ما
4 خرد افتاده بود صبح ازل بی خود از باده شبانه ما
1 صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را
2 نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل صبوحی نرگس مخمور جام آورد مستان را
3 دریدن های جیب غنچه از باد سحرگاهی برون از خرقهٔ ناموس و نام آورد مستان را
4 دو عالم خلوت یار است، مطرب پرده ای سر کن سروش خاص او در بزم عام آورد مستان را