1 ای نام تو زینت زبانها حمد تو طراز داستانها
2 تا دام گشاد، چین زلفت افتاد خراب، آشیانها
3 در رقص بود به گرد شمعت فانوس خیال آسمانها
4 بگشای نقاب تا برآیند از قالب جسم تیره، جانها
1 ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را که صدره شسته طفل اشک من چون مشق یونان را؟
2 غبار از تربتم چون بید مجنون می کشد بالا سرافرازی بود افتادگی، طالع نگونان را
3 چه باید کرد مشت خون خود را؟ مضطرب حالم سرافرازان نمی خواهند پامال زبونان را
4 به بند غیر تا باشد، بود دیوانگی ناقص ز موی سر بود زنجیر پا، کامل جنونان را
1 زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
2 بهار عارضت هر گوشه، صد بیخانمان دارد زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را
3 نه در کنعان نه در بازار مصرت میتوان دیدن بیابان گرد حیرت کرده شوقت، کاروانها را
4 ندارد مطربی حاجت، سماع ما سبکباران به شور آرد نسیم آشنایی، نیستانها را
1 محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را
2 در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را
3 سرت گردم، میفشان کاکل و رحمی به دلها کن مزن بر هم به بازی، حلقهٔ آشفته حالان را
4 به گلزاری که بلبل را نوایی آشنا دادی رسایی ده زبان عجز نالیهای نالان را
1 گذشته است ز گردون لوای رفعت ما گرفته روی زمین، آفتاب شهرت ما
2 شکسته رنگی تن، کرده بر جهان روشن که خاک زر شود از کیمیای صحبت ما
3 فلک فکنده سپر در مصاف نالهٔ من بلند کردهٔ دست دل است، رایت ما
4 ز قیل و قال، مرا وقت جمع تر گردد بود ز حلقهٔ مجلس، کمند وحدت ما
1 بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را از شعله بشو دفتر اندیشهٔ ما را
2 آن آتش سوزنده که پنداشتمش گل ازجلوه به هم سوخت، رگ و ریشهٔ ما را
3 گیرم که به انجام رسد خاره تراشی کار است به جان سختی ما، تیشهٔ ما را
4 از دست تو چندان که بر آید، به جفا کوش شرمنده مکن جان وفا پیشهٔ ما را
1 بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا
2 ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا
3 هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد به دامان نسیم صبح، زلف مشکسا بگشا
4 سوالی کن ز من تا در برت راه سخن یابم گره از غنچهٔ منقار مرغ خوش نوا بگشا
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
3 ابر بهار در عرق شرم غوطه زد از مایه داری مژه ی اشکبار ما
4 همچون سپند، زآتش شوق تو می تپید روزی که داشت خانه به خارا، شرار ما
1 ای شور خیالت، نمک زخم جگرها مجنون بیابان سراغ تو، نظرها
2 بی عشق ز دل ها نرود ریشهٔ غفلت خورشید بر آرد رگ خامی، ز ثمرها
3 ای مرغ بهشتی، به کدامین لب بامی پر می زند از شوق تو، آغوش نظرها
4 جایی که بود در دل هر ذره مقامت خالی نگذاری صدف پاک گهرها
1 بنگر به رشحهٔ قلمم سلسبیل را مدّ کرم مگو رگ ابر بخیل را
2 در سینه ای که عشق تو آتش فروز اوست دارم شکفته، باغ و بهار خلیل را
3 تیغت زبان نمی کشد ارسرخ رو نیم با خون خویش چهره طرازد قتیل را
4 بی پرده کرد عشق نهان را جمال تو دادم ز دست، دامن صبر جمیل را