1 گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را
2 به مجنون تنگ شد دشت جنون، از شور سودایم به هم پیچد سر شوریده ام، دامان صحرا را
3 تب گرمی چو شمع داغ آتش طلعتی دارم پر پروانه سازد نبض من، دست مسیحا را
4 به کنعان، چشم پاکی در سراغ خویشتن دارد نمی ماند به کف پیراهن یوسف، زلیخا را
1 دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها بیعانه ببازید به یادش دل و دینها
2 در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید از دوست تسلی نتوان گشت، به اینها
3 صید دلم افتاد به صحرای رمیدن صیّاد نگاهان! بگشایید کمینها
4 شد خاک، سر سجده بران در قدم تو بخرام که فرش است به راه تو جبینها
1 به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را
2 نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو که خواهد بعد از این پرسید، حال بیکسانت را؟
3 حضور انجمن در وصل یاران است ای بلبل خزان غارتگر باغ است، بردار آشیانت را
4 نیاید شکر بوی پیرهن از پیر کنعانی به چشم من چه منتهاست خاک آستانت را
1 شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را که از داغ عزیزان نعل بر آتش بود ما را
2 گریبان را به دست عقل دادن نیست دانایی درین وادی جنونی تا گریبانکش بود ما را
3 لب تفسیده را چون خضر تنهاتر نمی سازم که آب زندگی بی دوستان آتش بود ما را
4 کتان طاقتی از رشتهٔ جان سخت تر باید که تاب دیدن آن عارض مهوش بود ما را
1 لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را
2 حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک، شیشه را
3 از غم چو ناتوانی این خسته حال دید برداشت پیر میکده چالاک، شیشه را
4 دردت اگر شکافت دلم را شگفت نیست از زور باده، سینه شود چاک شیشه را
1 خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را به الفت آشتی ده، آن قرار بیقراران را
2 غم دیرینه دارد الفتی با چشم گریانم شراب کهنه مشتاق است، ابر نوبهاران را
3 نمکپروردهٔ عشقیم و داریم از لبت شوری به مرهم آشنایی نیست، داغ دلفگاران را
4 سلوکم در طریق عشق با یاران به آن ماند که مور لنگ همراهی کند، چابکسواران را
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
3 شکار بسمل من زندگی ز سر گیرد اگر رسد به سر آن نازنین سوار مرا
4 دیار عشق بود جلوه گاه شاهد حسن به دیده سرمه کشد خاک این دیار مرا
1 افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
2 بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
3 خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری خضر راه است درین بادیه، حیرانی ما
4 خطر عقل فرومایه، فزون از جهل است وای بر دانش ما، آه ز نادانی ما
1 نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
2 لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
3 حصار عافیتم، چون حباب، خاموشی ست کشیدن نفسی، می کند خراب مرا
4 به ساغر نگهی مست کن مرا، ساقی که اشک شور، نمک ریخت در شراب مرا
1 همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
2 سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
3 گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل از چه به غمزه داده ای، منصب ترکتاز را
4 تا ره هوش را زند، رطل گران بیخودی میکده کرشمه کن، نرگس نیم باز را