بیابان مرگ حسرت کرده ای از حزین لاهیجی غزل 100
1. بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را
به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را
1. بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را
به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را
1. سواد هند، خاطرخواه باشد بی کمالان را
نماید خانهٔ تاریک، روشن چشم عریان را
1. خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را
به الفت آشتی ده، آن قرار بیقراران را
1. بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بیگناهان را
نگه٬ تیغ سیهتاب است، این مژگانسیاهان را
1. مشکل افتاد عجب کار من حیران را
دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را
1. گر در رَهِ عشق تو به کار است دل ما
دریاب که بس زار و نزار است دل ما
1. از ساده رخان در تب و تاب است دل ما
زبن آتش بی دود کباب است دل ما
1. ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما
سودایی خال تو، سویدای دل ما
1. زد حلقه عشق، بر در دولتسرای ما
نقش مراد شد، شکن بوریای ما
1. از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما
افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما
1. کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمند پرشتابش را
1. بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا
در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا