سیمین بدنا! شمع شبستان از حزین لاهیجی غزل 874
1. سیمین بدنا! شمع شبستان که بودی؟
من سوختم، آرایش ایوان که بودی؟
...
1. سیمین بدنا! شمع شبستان که بودی؟
من سوختم، آرایش ایوان که بودی؟
...
1. به قید جسم ز جان جهان چه می دانی؟
تو دل نداده ای، از دلستان چه می دانی؟
...
1. لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی
خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی
...
1. در پرده خط، خال به صد ناز گرفتی
از مرغ دلم دانه چرا بازگرفتی
...
1. تنگی از دل نرود تا تو میان نگشایی
مشکل آسان نشود تا تو زبان نگشایی
...
1. یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی
آتش آه مرا بادیه پیما نکنی
...
1. بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی
می زیبدت که ناز به کون و مکان کنی
...
1. تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی
...
1. کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی
سرت گردم چه سانم؟ زندگی را تشنهٔ خونی
...
1. چو چشم آینه حیرانم از جمال کسی
پری به شیشهٔ دل دارم از خیال کسی
...
1. من رند خراباتم،سر مست و خراب اولی
وین عقل نصیحت گر، مغلوب شراب اولی
...
1. زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی
از طایر مراد مباد آشیان تهی
...