مژگان نگر چو عربده جویان از حزین لاهیجی غزل 862
1. مژگان نگر چو عربده جویان برآمده
خنجر به دست، بر زده دامان برآمده
...
1. مژگان نگر چو عربده جویان برآمده
خنجر به دست، بر زده دامان برآمده
...
1. نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده
در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده
...
1. گر غمزه اش به یغما، دل را ز ما گرفته
پیکان او به از دل، در سینه جا گرفته
...
1. دل داغ تو را به جان گرفته
جان درد تو جاودان گرفته
...
1. در دیده نگاه تو که از جوش فتاده
مستی ست که در میکده خاموش فتاده
...
1. رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
...
1. رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته
پیوند من ز جان شکیبا گسیخته
...
1. به جلوه های رسا سرفراز می آیی
مگر ز غارت عمر دراز می آیی
...
1. سر چه باشد که تو در راه وفا نگذاری
همه جا ریزه ی دل ریخته پا نگذاری
...
1. ای آنکه غم هجرکشیدن نتوانی
ترسم که رخش بینی و دیدن نتوانی
...
1. گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی
...
1. ای عهد شکن، با تو اگر کار نبودی
کار دل ما این همه دشوار نبودی
...