شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم از حزین لاهیجی غزل 779
1. شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم
من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم
...
1. شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم
من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم
...
1. از وضع زخود رفتگی یار خرابم
از حیرت آن آینه رخسار خرابم
...
1. در دهر حرامی زده شد سحر حلالم
سرمایهٔ دزدان جهان است خیالم
...
1. پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم
که سروستان بود از مصرع برجسته دیوانم
...
1. خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم
ما خراباتی و رندیم چه پرهیز کنیم؟
...
1. ز چشمم آستین بردار تا سیل دمان ریزم
جگر پرگاله ها از دیده های خونفشان ریزم
...
1. حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم
شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم
...
1. دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم
جز به خاک آستانت نقد جان نسپرده ایم
...
1. لب عرض شکوه خامش نه ز بیم غیر دارم
ز تو بی وفا ستمگر چه امید خیر دارم
...
1. نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم
به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم
...
1. سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم
دل شوریده می نالید و ناقوس برهمن هم
...