چشم تو را ز جور، پشیمان از حزین لاهیجی غزل 755
1. چشم تو را ز جور، پشیمان نیافتم
این کافر فرنگ مسلمان نیافتم
...
1. چشم تو را ز جور، پشیمان نیافتم
این کافر فرنگ مسلمان نیافتم
...
1. ز خوی سرکش او هر قدم پا مال می گردم
غزالی را که من چون سایه در دنبال می گردم
...
1. من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم
کشیدم آتشین آهی، چو شمع از خویشتن رفتم
...
1. می گریزم ز جهان بار چرا بردارم؟
سر درین معرکه اندازم و پا بردارم
...
1. چه پروا توشهٔ واماندگی چون در کمر دارم
به جایی می رسم اکنون که سامان سفر دارم
...
1. ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم
خوشا روزی کزین محنت سرا بالین بگردانم
...
1. دل آگه سر راهش ز پاس راز گرداندم
شکایت تا سر مژگان رسید و بازگرداندم
...
1. دست بر دل کی درین وحشت سرا می داشتم؟
برق می گشتم اگر نیروی پا می داشتم
...
1. ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم
به کف چیزی که دارم، دامن برچیده ای دارم
...
1. ز حیلت سازی نفس صلاح اندیش می ترسم
نمی ترسم من از بیگانگان، از خویش می ترسم
...
1. زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟
من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم
...
1. ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته احوالم
گشاید جوی خون از دیدهٔ آیینه، تمثالم
...