تلخ از لبت، ای خسرو خوبان از حزین لاهیجی غزل 612
1. تلخ از لبت، ای خسرو خوبان به گدا بس
از همچو تویی قسمت ما جور و جفا بس
...
1. تلخ از لبت، ای خسرو خوبان به گدا بس
از همچو تویی قسمت ما جور و جفا بس
...
1. ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش
جامی به طاق ابروی صبح بهار بخش
...
1. گر نشد جان و دلم از رخ زیبای تو خوش
می کنم خاطر خود را به تمنّای تو خوش
...
1. دارم ز ریزش مژه، جیب و کنار خوش
باشد چمن به سایهٔ ابر بهار خوش
...
1. برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش
چون شمع می توان دید، در پرده آشکارش
...
1. پشتم چو تیغ خم شد، از بار جوهر خویش
جز پیش خود نیارم، هرگز فرو سر خویش
...
1. دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
در زیر بال می گذرانم بهار خویش
...
1. باید از نالهءجانکاه عصا دارد پیش
بس که دشوار برآید، نفس از سینهٔ ریش
...
1. بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش
کنج عزلت چو دهد دست، به دنیا مفروش
...
1. شادیم که شد جهان فراموش
جانان نشود ز جان فراموش
...
1. چو شمع، انجمن افروز کفر و ایمان باش
به مدعای دل کافر و مسلمان باش
...
1. آمد شبی به خوابم، آن ماه پرنیان پوش
چون صبح پیرهن چاک، چون شمع طرّه بر دوش
...