بی تو در پیرهن نامیه، خار از حزین لاهیجی غزل 588
1. بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار
چشم مخمور تو را گرد و غبار است بهار
...
1. بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار
چشم مخمور تو را گرد و غبار است بهار
...
1. سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار
ای جنون من سرشار، بهار است بهار
...
1. هر سو به جلوه بردی، صبر و قرار دیگر
هر گوشه ای فکندی، در خون شکار دیگر
...
1. من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر
نیکنامی تو، ره خانه خمّار مگیر
...
1. می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر
شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر
...
1. ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار
در پرده دلم خون کن و از دیده فروبار
...
1. از کمال خویش نالم نی ز جور روزگار
زیر بار خود بود دستم، چو شاخ میوه دار
...
1. داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر
در هر شکن است آن را صد نافهٔ چین اندر
...
1. مزد تردستی فرهاد رسید آخر کار
بازوی تیشه به فریاد رسید آخر کار
...
1. عشق آشنا شد شمع من، طبع هوا خواهش نگر
دارد سری با سوختن، اشکش ببین آهش نگر
...
1. سحر ز بستر نسرین سبک عنان برخیز
به پای گل بنشین، مست و می کشان برخیز
...
1. صبح از اثر چغانه برخیز
سرمست می شبانه برخیز
...