خمارین نرگسش، می در رگ از حزین لاهیجی غزل 564
1. خمارین نرگسش، می در رگ خمّار نگذارد
نگاه مست او در انجمن هشیار نگذارد
1. خمارین نرگسش، می در رگ خمّار نگذارد
نگاه مست او در انجمن هشیار نگذارد
1. سبک از جا رود، هرکس که با ما یار میگردد
نسیم گل چرا بر بیدماغان بار میگردد؟
1. خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند
صف کرشمه، نگه های آشنا شکند
1. چون شمع ز خود گرم شتابم به دمی چند
از قافلهٔ اشک فراتر قدمی چند
1. ز مرد کار، دل روزگار می لرزد
کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد
1. ازین دهشت که هجرانی مبادا در کمین باشد
ز حسرت هر نگاه من نگاه واپسین باشد
1. تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد
عرق چون موج شبنم زان رخ گلفام می بارد
1. فسانهٔ شب غم را چراغ می فهمد
زبان آه مرا گوش داغ می فهمد
1. خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید
داغت به جبهه دارد، رخسار می نماید
1. از کارگاه نسبت، هرکس لباس پوشد
شاهد پرند و دیبا، زاهد پلاس پوشد
1. نشد شبی که می خونم از سبو نچکد
فشردهٔ جگر از چشم تر به رو نچکد
1. سپهر سفله پرور در شکستم راحتی یابد
همانا این هما از استخوانم لذّتی یابد