یا از سر روزگار برخیز از حزین لاهیجی غزل 600
1. یا از سر روزگار برخیز
یا از غم ننگ و عار برخیز
...
1. یا از سر روزگار برخیز
یا از غم ننگ و عار برخیز
...
1. حیرت زده را تاب رخ یار میاموز
این آینه را طاقت دیدار میاموز
...
1. ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز
در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز
...
1. با یار نیست دوری ما راکمی هنوز
در عشق محرمیم به نامحرمی هنوز
...
1. ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز
مرا غبار بلند است از مزار هنوز
...
1. به عجز من بنگر وز غرور یارمپرس
ز سرفرازی آن سرو پایدار مپرس
...
1. جز خون به بزم ما می نابی ندید کس
غیر از دل برشته کبابی ندید کس
...
1. دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس
عالم به گرد رفت و سواری ندید کس
...
1. بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟
پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟
...
1. جلوهٔ ناز تو ای سرو روان ما را بس
دولت وصل تو از هر دو جهان ما را بس
...
1. شب سودازدگان زلف پریشان تو بس
صبح صادق نفسان چاک گریبان تو بس
...
1. ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس
احوال پریشانی ما را ز صبا پرس
...