تا سرو را هوای قدت سرفراز از حزین لاهیجی غزل 517
1. تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد
پا از گلیم ناز چو زلفت دراز کرد
...
1. تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد
پا از گلیم ناز چو زلفت دراز کرد
...
1. ز آهم بیستون چرخ، آتش تاب می گردد
ز برق تیشهٔ من کوه آهن آب می گردد
...
1. عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد
آتش شد و دودم ز دل ریش برآورد
...
1. عشق آمد و از سینهٔ من دود برآورد
گلزار خلیل، آتش نمرود برآورد
...
1. از حرف سست توبه، لب را گزید باید
گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید
...
1. ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد
چراغ گوشه نشین ماهتاب می باشد
...
1. ساقی چه شد که آتش موسی ز می کند؟
مطرب کجاست تا دم عیسی به نی کند؟
...
1. اهل قلم فراغت دنیا نمیکنند
کاری که دست میکند اعضا نمیکنند
...
1. گر دل سر شکایت دیرینه واکند
بیگانگی چه ها به تو دیر آشنا کند
...
1. بهار اسباب شورم را به سامان کرده می آید
شلایین جلوه و سنبل پریشان کرده می آید
...
1. تابی به سر زلف زد و طرّه به خم داد
اسباب پریشانی ما دست به هم داد
...
1. خوشا روزی که تیرت، پی به جان مستمند آرد
شبیخونی نگاهت برسربخت نژند آرد
...