به عهد بی وفایان، آشتی از حزین لاهیجی غزل 493
1. به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد
ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد
...
1. به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد
ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد
...
1. غم توگونه ی گلنار را کهربا سازد
به عشق هر چه مس آرند کیمیا سازد
...
1. به خون هر چند دستی غمرهٔ بیدادگر دارد
شهید خنجر مژگان شدن اجر دگر دارد
...
1. عذار ساده اش خط غباری در نظر دارد
غزال چشم مست او خماری در نظر دارد
...
1. دهد ساقی اگر ساغر چنین، مخمور نگذارد
بود گر جلوهٔ مستانه این، مستور نگذارد
...
1. کجا پاس حجاب از زاهد بیپیر میآید؟
که تا میخانه هم با خرقهٔ تزویر میآید
...
1. نه تاب دوری و نه طاقت دیدار می باشد
به دل کار محبت زین سبب دشوار می باشد
...
1. ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد
ز برق تیشهٔ من، آتشی در بیستون افتد
...
1. ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد
دیری ست که مستانه پیامی نفرستاد
...
1. دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود
تا صبح بر رخم در میخانه باز بود
...
1. زلف بی باک تو تا سلسله جنبانم بود
سر سودازدگان ریگ بیابانم بود
...
1. با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟
با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟
...