شامی که مست صبح امیدش نمی از حزین لاهیجی غزل 469
1. شامی که مست صبح امیدش نمی کنند
بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند
...
1. شامی که مست صبح امیدش نمی کنند
بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند
...
1. لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد
کلک مشکین تو از غمزدگان یاد نکرد
...
1. شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند
خون مرا به جرعه، برای شگون کنند
...
1. ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند
تا صاف مشربان به خرابات رو کنند
...
1. کاش خضری به من بادیه پیما برسد
که سراغ حرمم تا در ترسا برسد
...
1. نبود عجب که دیده به دیدار میرسد
فیض چمن، به رخنه دیوار میرسد
...
1. به کف شاخ ز گل جام رسید
شاهد باغ، می آشام رسید
...
1. خفته بودم به سرم دولت بیدار رسید
لله الحَمْد مرا دیده به دیدار رسید
...
1. کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید
نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید
...
1. بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟
در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند
...
1. پای بستند و ره سعی نشانم دادند
دست و بازو بشکستند و کمانم دادند
...
1. عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد
هر غباری ست ز آیینه فراموشش باد
...