1 ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
2 از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
3 رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
4 شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
1 با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟ با نرگست، به ساغر و مینا چه احتیاج؟
2 قامت نهال و چهره گل و طره یاسمین گلشن تویی، تو را به تماشا چه احتیاج؟
3 خون هزار دل ز لبت موج می زند لعل تو را به بادهٔ حمرا چه احتیاج؟
4 از جان گذشتگان به جهان ناز می کنند عشاق خسته را به مسیحا چه احتیاج؟
1 تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت
2 در پیچ و تاب حلقه آن زلف خم به خم کاری که کرد، دست و دل من ز کار رفت
3 افسانه کم کنید که جوشید گریه ام خوابم کنون ز دیده اختر شمار رفت
4 آشفته است حلقهٔ شوریدگان، مگر حرفی از آن دو سلسلهٔ تابدار رفت؟
1 فقرم کجا ز جلوهٔ دنیا زبون شود؟ موج سراب، دام ره خضر چون شود؟
2 سودای زلف یار، به دیوانگی کشید فکری که در دماغ بماند، جنون شود
3 در سینه شکسته دلان تو آه نیست چون بشکند سپاه، علمها نگون شود
4 بی شفقت است ناخن خارا تراش عشق نزدیک شد غبار دلم بیستون شود
1 سر رشته صبری که ز دل رفت و نهان شد ما را رگ جان گشت و تو را موی میان شد
2 اورنگ نشین بوده ام اقلیم بقا را این جسم فرومایه مرا دشمن جان شد
3 در شام غریبی مطلب لقمه بی رنج موسی چو برون از وطن افتاد شبان شد
4 مشکل به شط باده شود زاهد سگ، پاک بیجا دو سه جامی می پاکیزه، زیان شد
1 گر رخ به ما نمایی، ای خوش لقا چه باشد؟ ما را ز ما ستانی، ای دلربا! چه باشد؟
2 از یار ناموافق، دوری ضرورت آمد گر ساعتی نشینی از خود جدا، چه باشد؟
3 از وصل خود بریدی، گویی چه جور دیدی؟ خود فصل ماجرا کن، جور و جفا چه باشد؟
4 شمع جمال موسی، شد برق و طور را زد نار کلیم آن بود، نور خدا چه باشد؟
1 از کوی تو تا کلبه ی ما فاصله ای نیست محتاج به رنج قدم و راحله ای نیست
2 بشاب اگر می روی ای لخت دل از جای امروز به از اشک روان قافله ای نیست
3 ماییم که از چرخ ننالیم وگر نه این جام به اندازهٔ هر حوصله ای نیست
4 کی سر زند از جیب بیابان محبت بر تارک خاری که گل آبله ای نیست؟
1 هیچ معلوم نشد، دیده تماشایی کیست؟ نگه حیرت آیینه به زیبایی کیست؟
2 دل دیوانهٔ ما را که به صحرا سر داد؟ نفس سوخته، در بادیه پیمایی کیست؟
3 کس نمی پرسد از این جلوه پرستان امروز که قد صبح، علم گشته ی رعنایی کیست؟
4 صف مژگان بتان را همه بر هم زده ایم دلم افشردهٔ سر پنجهٔ گیرایی کیست؟
1 برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت مغان آتش پرستی می کنند از دیدن رویت
2 ز دیر و کعبه فارغ ساخت ما را طاعت عشقت سجود بندگی کردیم، در محراب ابرویت
3 نمی آساید از گلگشت جنّت خاطر عاشق بهشت نقد روزی باد ما را از سر کویت
4 به گلشن می خرامی با رخی از باده چون آتش به این نازک مزاجان تا چه آرد گرمی خویت
1 تن سختی کشم نزار دل است کمر کوه زیر بار دل است
2 دل از آن طرّه در پریشانی است سر این فتنه در کنار دل است
3 نکند ناوک دعا اثری گره مدّعا، به کار دل است
4 چشم تا کار می کند ما را گل اشک است و نوبهار دل است