1 رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟ این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟
2 حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم این دشنه ی آلوده به خون، در کمر کیست؟
3 لب می مکم از مائده ی درد خدا را زهر این همه شیرین به امید شکر کیست؟
4 خون گرمی اش آتش زده در جیب مشامم در مغز جنون، بوی کباب جگرکیست؟
1 تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود
2 در پیش چشم من نگهت با رقیب بود این داغ حسرت از دل آزرده چون رود؟
3 خون می رود ز دیدهٔ ما دل شکستگان از شیشهٔ شکسته، می لاله گون رود
4 عطار زلف او چه کند با دماغ من؟ نشنیده ام ز فکر پریشان جنون رود
1 عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد
2 تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم پر و بالی نگشودیم که صیاد آمد
3 طفل خامیم و ستمکاری ایام ،به ما ادب آموزتر از سیلی استاد آمد
4 خواستم عقد طرب با می گلگون بندم با دلم الفت دیرینهٔ غم یاد آمد
1 با تیغبازی مژهات جان که میبرد؟ از چنگ کفر زلف تو، ایمان که میبرد؟
2 بر کف نهادهام دل صد چاک خویش را این شانه را به زلف پریشان که میبرد؟
3 مشکل کشد دلش به سر کوی عاشقان این شمع را به خاک شهیدان که میبرد؟
4 ناز و کرشمه، غمزه، به خون جمله تشنهاند جان از مصاف شیر شکاران که میبرد؟
1 بهل آهنگ سلطانی درین کاخ سرآور با پریشانی درین کاخ
2 اگر شیری،که از موری زبونی مزن طبل سلیمانی درین کاخ
3 درخشان می شود مانند خورشید جبین، از سجده افشانی درین کاخ
4 بهار غنچه ای کش بی خزان نیست بود سر درگریبانی درین کاخ
1 در کوی تو نقش قدمم، حالتم این است برخاستنم نیست ز جا، طاقتم این است
2 با عشق تو زادم من و با درد تو بودم با مهر تو در خاک روم، ملّتم این است
3 از غیرت شوق است که چون رنگ پریده خود نامه و خود نامه برم، عادتم این است
4 هم دل شنود پرده سراییدن دل را می گویم و خود می شنوم، صحبتم این است
1 نسرین به چمن برندمد گر بدن این است از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است
2 یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف صد دیده کند روشن، اگر پیرهن این است
3 خال از خم آن زلف نمودی و نهفتی بنما که جگر خون کن مشک ختن این است
4 گرد سر آن طره، چمن سیر تذروی پر میزد و می گفت: غریبان، وطن این است
1 تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست
2 از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است شمع سحر، انگشت به زنهار کشیده ست
3 دارد به رهت در نظرم عزّت مژگان خاری که سر از دیدهٔ خونبار کشیده ست
4 باری به گران سنگی عشق تو ندیدم عمری ست که دوش دلم این بار کشیده ست
1 خوشا شمعی که سر تا پا بسوزد بسازد با خود و تنها بسوزد
2 مرا پرورده عشق خانمان سوز شرار من دل خارا بسوزد
3 دم گرمی که من دارم عجب نیست که در پیمانه ام، صهبا بسوزد
4 منم موسی، دلم شمع تجلی ز تاب سینه ام سینا بسوزد
1 دل هر قطرهای دریای اسرار تو میباشد حباب بیسر و پا هم هوادار تو میباشد
2 کجا پروای آه دلخراش بلبلان داری؟ گل خونینجگر هم، خاطر افگار تو میباشد
3 کجا مغروری حسن تو و سودای خام من؟ که یوسف هم متاع روز بازار تو میباشد
4 به این خواری کجا در خلوت آغوش ره یابم؟ که بوی گل پریشان گرد گلزار تو میباشد