ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی از حزین لاهیجی غزل 421
1. ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند
در دل بی طاقت من اشک و آهی سر زند
...
1. ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند
در دل بی طاقت من اشک و آهی سر زند
...
1. ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد
بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد
...
1. به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد
چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد
...
1. گر به شوخی شرری در پر پروانه زدند
آتش عشق مرا در دل دیوانه زدند
...
1. تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند
آتش از جلوه مرا بر دل پرشور زدند
...
1. بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند
آتشی بود که در خرمن پندار زدند
...
1. یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
در میان این تن ویران شده دیوار نبود
...
1. شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود
گل داغ دل من انجمن آرای تو بود
...
1. بزم وصل است و غم هجر همان است که بود
دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود
...
1. با چرخ سفله، همّت ما در نبرد بود
گر روزگار پشت نمی داد مرد بود
...
1. محرومی وصال تو دل را نوید بود
صبح امید آینه، چشم سفید بود
...
1. یاد آن زمان که بادهٔ عشرت به کام بود
دوری که خوش گذشت به ما، دور جام بود
...