1 بوی زلفی به گریبان صبا ریخته اند طرفه شوری به دماغ دل ما ریخته اند
2 به سر کوی تو ای قبلهٔ ارباب نیاز نقش پیشانی دل تا به سما ریخته اند
3 صفحهٔ خاطر افلاک ندارد ز انجم اینقدر داغ که در سینه ما ریخته اند
4 کام بخشان جهان با کف فیّاض چو ابر عرق شرم، به دامان گدا ریخته اند
1 جایی که از سپند نگردد فغان بلند ما را بود چو شعلهٔ آتش، زبان بلند
2 بال و پری کجاست که با همّت رسا پرواز گیرم از سر این خاکدان بلند؟
3 درگلشنی که بانگ صفیرم فکنده شور بلبل ز خوی گل ننماید فغان بلند
4 با پستی سپهر نیامد فرو سرم عنقا صفت فتاده مرا آشیان بلند
1 از دلم برخاست دودی، آسمان آمد پدید گردی از خاطر فشاندم، خاکدان آمد پدید
2 حرف عشق آمد به لب، شور قیامت ساز شد داغ دل گل کرد، مهر خاوران آمد پدید
3 رخ نمودی، جنت موعود گردید آشکار جلوه گر گشتی، حیات جاودان آمد پدید
4 خاک بی سرمایه، مجنون و خراب افتاده بود برفشاندی دست و دل، دریا و کان آمد پدید
1 قاصدی کو که پیامی، بر دلدار برد؟ سوی گلشن، خبر مرغ گرفتار برد؟
2 یوسفی کو که به گلبانگ خریداری خویش سینه چاکم، چو گل از خانه به بازار برد؟
3 قوّتی داده به فرهاد و به مجنون ضعفی هرکه را عشق، ز راهی به سر کار برد
4 عکس خواهش ز بس از مردم دنیا دیدم جوهر آینه ام، حسرت زنگار برد
1 کوته نظران زلف سیه کار ندانند این مرده دلان فیض شب تار ندانند
2 جانسوز دیاریست محبت، که طبیبان رسم است که حال دل بیمار ندانند
3 ما باخته دینان، ادب کفر ندانیم نو برهمنان بستن زنار ندانند
4 مغروری حسن است که در جلوه گه او جانبازی یاران وفادار ندانند
1 اشک چشم من و شراب یکیست دل گرم من و کباب یکی ست
2 بحر، بحر است و موج در تکرار ذرّه بسیار و آفتاب یکی ست
3 نقش موهوم کارگاه وجود صد هزار است و در حساب یکی ست
4 کفر و دین را چه فرق، با دوری نور و ظلمت چو شد حجاب یکی ست
1 خورشید به حسن یار من نیست مه را نمک نگار من نیست
2 محروم بود همیشه عاشق این است که در کنار من نیست
3 نومیدی عاشقان قدیم است مخصوص به روزگار من نیست
4 جز لخت دل به غم سرشته در دیدهٔ اشکبار من نیست
1 ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟
2 از منتم آزاد، به عشق تو که دارم دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ
3 نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام در بندگی عشق تو شد طاعت ما هیچ
4 انصاف کساد است به بازار محبت جانهای گرانمایه نیاید به بها هیچ
1 دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد مرا ز هر بن مو، موج پیچ و تاب چکد
2 به یاد آن لب میگون چو ناله پردازم به جای اشک ز مژگان من شراب چکد
3 اگر ز جور تو نالم به چرخ سنگین دل سپهر خون شود از چشم آفتاب چکد
4 سپاه هوش جهان را دهد به موج فنا کرشمه ای که از آن چشم نیم خواب چکد
1 به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید
2 دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب می بازد چه خواهم کرد، اگر آن آتشین رو بی نقاب آید
3 حجاب عشق می بندد نظر، مجنون مسکین را اگر لیلی، برون از پردهٔ شرم و حجاب آید
4 نمی گردد دل سرگشته ظرف کبریای تو شکوه بحر،کی در خلوت تنگ حباب آید؟