1 گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست
2 هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
3 حلقهٔ بندگی عشق به ما ارزانی که در انگشت سلیمانی ما خاتم ازوست
4 به که تا وعدهٔ دیدار، وفا سازد یار نگران چشم دل محرم و نامحرم ازوست
1 ای سیل مرگ، بی تو دل تشنه آب شد دیر آمدی و خانهٔ طاقت خراب شد
2 تفسیده تابه ای، شده بستر ز تب مرا پهلو به هر طرف که نهادم کباب شد
3 آورده است رشتهٔ جان رو به کوتهی از بس که صرف، درگره پیچ و تاب شد
4 مستم درین مرض، که ز یاد نگاه او نشتر دوید تا به رگ من، شراب شد
1 شب زلف تو در خیالم آمد از بخت خود انفعالم آمد
2 بی رحم تر است غمزه، امروز گویا رحمش به حالم آمد
3 یاد قد اوست قسمت من شادم که، الف به فالم آمد
4 از حرمت خون دل شناسی پیمانه کشی، حلالم آمد
1 نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید
2 دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان را خضر لب تشنه از سرچشمهٔ حیوان برون آید
3 فرو خوردم ز بیم خویت از بس اشک خونین را ز چشمم جای مژگان، پنجهٔ مرجان برون آید
4 قدم از وادی شوقت کشیدن، نیست مقدورم مرا گر خار پا از دیده چون مژگان برون آید
1 عشق است به دل شور بیابان قیامت بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت
2 ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان این چاک گذشته ست ز دامان قیامت
3 در سنگ چه مقدار بود جلوه شرر را تنگ است به مجنون تو میدان قیامت
4 امروز برد شورش دل رونق فردا برچیده شد از عشق تو دکان قیامت
1 فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند بسوزان شمع من، پروانه اى چند
2 فغانم گوش کن امشب که فردا ز من خواهی شنید افسانه اى چند
3 دلم داند به پاس آشنایی چها دید، از وفا بیگانه اى چند
4 گران خوابان غفلت را شکستم خمار، از نعرهٔ مستانه ای چند
1 لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست
2 تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست
3 دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد پلّه ی ناز تو و کوه گران هر دو یکی ست
4 با جگر تشنگی تیغ شکار اندازت خون صید حرم و آب روان هر دو یکی ست
1 صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو میآید سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو میآید
2 زبان نکتهسنجان در دهان انگشت حیرت شد تکلّم الحق از چشم سخنگوی تو میآید
3 اگر خواهی که باز آید دل، ای آرام جان بازآ علاج وحشت از رم خورده آهوی تو میآید
4 گشاد تیرهبختان از خم زلف تو میخیزد شب ما روز کردن، از بر روی تو میآید
1 کون و مکان به زیر نگین قناعت است مور مرا به ملک سلیمان چه حاجت است
2 جوش گل است و شارع میخانه بسته نیست صوفی، به خانقاه نشستن حماقت است
3 در پای خم سجود سحرگاهم آرزوست برخیز ای حریف که هنگام طاعت است
4 زاهد، به آب تیغ گلو تر کن و ببین کوثر کجا به لذت شهد شهادت است
1 نالم به اثر گر غم او یار نباشد گریم به نمک، دیده چو خونبار نباشد
2 بخرام به بالین من ای آینه سیما دارم نفسی کآینه را بار نباشد
3 لب می مکم از چاشنی درد، ببینید خون در دلم از لعل لب یار نباشد
4 از وادی غم می شنوم آه ضعیفی ای اشک سراغی، دل بیمار نباشد؟