1 آسان نه به پیمانهٔ سرشار شود سرخ رخسار به خون خوردن بسیار شود سرخ
2 حرف حق منصور به من سبز شد امروز وقت است ز خونم علم دار شود سرخ
3 گردون نکند چارهٔ رخسارهٔ زردم آن گونه، به یک جرعه چه مقدار شود سرخ؟
4 مجنون من آراسته صحرای جنون را از فیض گل آبله ام خار شود سرخ
1 ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد کدورت در دل بی مدّعا هرگز نمی باشد
2 قیامت آمد و رفت و نیامد وعدهٔ زودش وفا در یاد آن دیر آشنا هرگز نمی باشد
3 یکی از وصل می گوید، یکی از هجر می نالد بساط عشق بازان بی نوا هرگز نمی باشد
4 ز خاطر، باده اول می زداید زنگ هستی را نماز می گساران را، ریا هرگز نمی باشد
1 یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است
2 شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد هر سرکه بلند است، مرا زیر خراج است
3 من کودک یونان کدهٔ صاف دلانم لوح سبقم ساده تر از صفحهٔ عاج است
4 بیماری عشق است، چه آید ز مسیحا؟ بی فایده جان می کنم و مرگ علاج است
1 جانان ز من آیا خبری داشته باشد؟ آه دل سوزان اثری داشته باشد؟
2 خورشید چو دود دل ما، پرده نشین است این تیره شب آیا سحری داشته باشد؟
3 ما شکوه، ز بی رحمی صیاد نداریم کو در قفسی، مشت پری داشته باشد
4 بر سینهٔ کس دست رد، آسان نگذاری شاید که گرامی گهری داشته باشد
1 گنجی ست راز عشق، که دل ها خراب اوست پیمانه لفظ و معنی رنگین، شراب اوست
2 دنبال شوخ چشم غزالی فتاده ام چون آهوی رمیده، دلم در شتاب اوست
3 دستم اگر به طرف عنانش نمی رسد خوناب اشک حسرت من، تا رکاب اوست
4 نوش از حدیث تلخ لبش جوش می زند خون در دلم ز غنچهٔ رنگین عتاب اوست
1 هر چه بستیم و گشودیم عبث هر چه گفتیم و شنودیم عبث
2 راه مقصود به جایی نرسید پای پر آبله سودیم عبث
3 غفلت از حادثهٔ دهر بلاست در ره سیل غنودیم عبث
4 عرصهٔ هر دو جهان تنگ فضاست بال پرواز گشودیم عبث
1 صور قیامت دمید، نالهء مرغان صبح پردهٔ دل ها درید، چاک گریبان صبح
2 عاشق بیدار یافت دولت دیدار را دیدهٔ بیدار برد، فیض گلستان صبح
3 چون دم عیسی دهد، مرده دلان را حیات مطلع صبح آیتی ست، آمده در شأن صبح
4 ظلمت شبها بلاست، عاشق مهجور را زنگ ز دلها برد، چهرهٔ تابان صبح
1 خجل در برم، عقل نادان نشیند چو زاهد که در بزم مستان نشیند
2 نشیند خیال تو در گوشهٔ دل چو یوسف که در کنج زندان نشیند
3 همین بس که در فکر شبهای مجنون سر زلف لیلی، پریشان نشیند
4 دل آزردهٔ شام هجر تو چون شمع به هر جا نشیند، گدازان نشیند
1 نشان وحشی من در دل بی کینه پیدا شد پی غارتگرم، در خانهٔ آیینه پیدا شد
2 نهان درموج خود شد بحر و سر زد از حباب من گهر در آب خود گم گشت و در گنجینه پیدا شد
3 برون از خود سراغ لیلی خود داشتم، غافل به صحرا داده بودم دل ز کف، در سینه پیدا شد
4 نمد، پاس صفای جوهر آیینه می دارد جمال فقر ما، در خرقهٔ پشمینه پیدا شد
1 یک ره به سر تربتم از ناز نیامد این جان ز تن رفته، دگر باز نیامد
2 پیغام دروغی که فریبد دل ما را افسوس کزان لعل فسون ساز نیامد
3 خونین جگری بی تو نهفتیم ولیکن از گریه، نگه داشتن راز نیامد
4 رفتم که نویسم من سودا زده حرفی از مطلب گم گشته خبر باز نیامد