1 ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
2 اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
3 فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد که در خاکستر افلاک، دارم اخگر خود را
4 زلال غیرت از سرچشمهٔ حیوان بود خوش تر ز خون گرم خود سیراب کردم خنجر خود را
1 ۱۴۰غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما ۱۴۰غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
1 در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست
2 یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست
3 جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود دل خون شد و غرور نگاهم همانکه هست
4 انجام کار عشق ز آغاز به نشد بود این چنین به ما نگهت سرگران که هست
1 فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست با قیامت قد او دست و گریبان برخاست
2 چون برد شمع، سرخود به سلامت بیرون؟ صبح از بزم تو، با زخم نمایان برخاست
3 چقدر حوصله ساز است دل آب شده شبنم از کوی تو با دیدهٔ حیران برخاست
4 ای خرد، عمر تو کم، در غم دنیا بنشین ای جنون وقت تو خوش، بوی بهاران برخاست
1 ۱۵۵ غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما ۱۵۵ غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
1 نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را لالهستان خود کنم، سینهٔ داغدیده را
2 قاصد اگر شنیدهای، از لب یار وعدهای رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را
3 چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن کرد نگار دیدهام، مصلحت شنیده را
4 داغ جنون نمیکشد، دست حمایت از سرم خواجه به ناز پرورد، بندهٔ زرخریده را
1 گرمی مهر، به وبرانه و آباد یکی ست حسن اگر تیغ کشد، بنده و آزاد یکی ست
2 جور کش می طلبد، غنچهٔ شیرین کارت ور نه در چنگ غمت خسرو و فرهاد یکی ست
3 چه کنم آه، که گلبرگ بناگوش تو را نگه گرم من و سیلی استاد یکی ست
4 تنگی سینه دلم را به فغان می آرد ور نه با ناز تو، خاموشی و فریاد یکی ست
1 از بس که تو را خوی، به عشاق گران است بی قدر متاع سر بازار تو جان است
2 ته جرعه ای از ناز به گلزار فشاندی زان روز، لب غنچه ز خونابه کشان است
3 جان رفت و نکردی گذری بر سر خاکم دل خون شد و مغروری ناز تو همان است
4 زبن پیش چنین در نظرت خار نبودم هم بزم رقیبان شده ای، این گل آن است
1 تلقین حجت از لب جانانم آرزوست من کافر محبتم، ایمانم آرزوست
2 کمتر نیم ز شبنم حیران درین چمن یک چشم، دیدن رخ جانانم آرزوست
3 چون بهله خاطر از کف بی حاصلم گرفت دستی حریف چاک گریبانم آرزوست
4 ای ابر فیض بر من آتش جگر ببار بیش ازگیاه سوخته، بارانم آرزوست
1 مکن دشوار از تن پروری آزادی جان را چه محکم می کنی چون ابلهان دیوار زندان را؟
2 دیار عشق را نازم که طفلان هوسناکش چو پستان می مکند از ذوق، خون آلوده پیکان را
3 گریبانی چو صبحم نیست تا از شرم رسوایی ز بی دردان بپوشد سینه ام، زخم نمایان را
4 ز دل بیش است با معشوق ربط دیده عاشق که چشم آگاه کرد از بوی یوسف، پیر کنعان را