1 اگر زردشت، دیدی یک نظر برق عتابش را پرستشگاه می کردی، نگاه شعله تابش را
2 کجا نازش سر پیمانهٔ خون دلم دارد؟ تغافل باده پیما گشت، چشم نیم خوابش را
3 گذشت آتش عنان از دیده و، ملک دل و دینم چو گرد از رهگذر برخاست، سیلاب شتابش را
4 خمار آلودم و دندان حسرت بر جگر دارم لب پیمانه بوسیده ست لعل کامیابش را
1 رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟ این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟
2 حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم این دشنه ی آلوده به خون، در کمر کیست؟
3 لب می مکم از مائده ی درد خدا را زهر این همه شیرین به امید شکر کیست؟
4 خون گرمی اش آتش زده در جیب مشامم در مغز جنون، بوی کباب جگرکیست؟
1 آتش زده آن لعل قبا، خانه زین را بر خرمن ما برق گشاده ست کمین را
2 همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش کردند به ما، سبز خطان تنگ زمین را
3 چون مهره بازیچه، دهد طرح به طفلان کفر سر زلف تو، دل باخته دین را
4 آن روز نشیند به جهان نقش مرادم کز بوسه کنم نقش لب لعل نگین را
1 یاری که غمی می برد از یاد، شراب است خون گرمی اگر هست درین بزم، کباب است
2 ناصح مدم افسون، که خراباتی عشقیم این گوش، پر از زمزمهٔ چنگ و رباب است
3 هر جا که دلی بود به معمورهٔ امکان در عهد تو ای خانه برانداز، خراب است
4 خاکستر دلها، همه بر باد فنا رفت برق نگهت باز چرا گرم عتاب است؟
1 تمنا چون نسوزد در ضمیر من؟ که می باشد تف صحرای محشر، سینه های دل فگاران را
2 نیم کوته نظر کز نارساییهای خود سنجم به آن زلف مسلسل، امتداد روزگاران را
3 تهی کف رفتن بی قسمتان از من بدان ماند که باز آرند از میخانه خالی، هوشیاران را
4 گل خرم دلی بی نکهت او نشکفد جایی بهار عهد جمشید است جام می گساران را
1 غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
1 دل خوردن عشاق تو کار دگران نیست این لقمه، به اندازه هر کام و دهان نیست
2 دل بیهده بستیم به نیرنگ بهاران آن رنگ کدام است که در برگ خزان نیست؟
3 در دایره گردش افلاک ندیدیم چشمی که به دنبال نگاهت نگران نیست
4 سرگرم سراغش، عبث اندیشه خورد تاب آن موی کمر چون رگ جانم به میان نیست
1 گلرنگ اگر خواهی، این چهره زرین را امروز دو بالا کن، پیمانه دوشین را
2 آویخته دل هر دم در زلف تو با تاری بیمار همی خواهد، گرداندن بالین را
3 بی باکتر از تیغت، مژگان بلای تو خون ریز چه آموزی، این رخنه گر دین را؟
4 از تیرگی عالم، تیره نشود عارف زنگار نمی باشد، آیینه حق بین را
1 قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت بهاری مگو، روزگاری به سر رفت
2 دراز است چون زلف، مدّ حیاتی که در سایه گلعذاری به سر رفت
3 سر آمد مرا شمع سان زندگانی به پا شعله آمد، شراری به سر رفت
4 کسی رفته معراج افتادگی را که چون سایه در رهگذاری به سر رفت
1 نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست تا فلک آتش آه است و اثر پیدا نیست
2 وعده دل را به دعاهای سحر می دادم وه چه سازم که شب هجر، سحر پیدا نیست
3 خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد خضر راه من تفسیده جگر پیدا نیست
4 مو شکافان جهان در تب و تابند تمام در خم زلف تو آن موی کمر پیدا نیست