1 ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت
2 ای سلسلهٔ زلف تو بر پای قیامت سودایی خال تو، سویدای قیامت
3 بی داغ تمنّای تو یک سینه ندیدم هر چند که گشتم به سراپای قیامت
4 از جلوه قیامت به جهان افکن و مگذار در خاک برد خاک، تمنای قیامت
1 نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا می برد نالهٔ مرغان گرفتار مرا
2 بس که در پای گلی شب همه شب نالیدم خون دل می چکد از غنچهٔ منقار مرا
3 برده دل را و سر غارت ایمان دارد نگه شوخ تو آورده به زنهار مرا
4 بود آیا که شبی باز به خوابش بینم؟ شمع بالین شود، این دولت بیدار مرا
1 اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت
2 از خار خار هجر تو پای تلاش من خون هزار آبله را در سراغ ریخت
3 عشق تو داد مغز سرم را به خرج داغ این بود روغنی که مرا در چراغ ریخت
4 ای باد مشک بیز ز زلف که می رسی؟ شور قیامت از تو مرا در دماغ ریخت
1 حق را بطلب مسجد و میخانه کدام است؟ از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟
2 محراب دل آن جلوهٔ آغوش فریب است نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟
3 بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی ای ابر ببین، گریهٔ مستانه کدام است؟
4 از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم ای باده پرستان، ره میخانه کدام است؟
1 درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را
2 به من در خامشی و گرم سوزی نسبتی بودش توانستی اگر پروانه، پنهان کرد دودش را
3 خلیدی خار خار هجر،کی در دیدهٔ بلبل؟ به گل پیوند اگر می کرد، خاشاک وجودش را
4 شدی چون من اگر گرد کسادی سرمهٔ چشمش متاع یوسفی دیدی، زیان خویش سودش را
1 لب از خون تر کنم گر ساغری نیست خوشم با ناله گر رامشگری نیست
2 چه شد کافتاده ام دور از بر تو؟ تپیدن هست اگر بال و پری نیست
3 دماغ آشفته عشق است عالم تهی از شور این سودا سری نیست
4 محیط موج خیز کبریا را به غیر از دل، گرامی گوهری نیست
1 هنوز آغاز رعنایی ست عشق سرکش ما را فروزان تر کند دامان محشر آتش ما را
2 جگر خون از خمار بوسهٔ آن لعل میگونم ازین سر جوش جامی ده، لب دردی کش ما را
3 تمناها شهید، از فیض آه بی اثر دارم فراوان است بسمل، تیر روی ترکش ما را
4 خجل شد در امیدش سینه ی چاک و ندانستم که حسرت، هاله آغوش باشد مهوش ما را
1 دور از در تو روضه ی رضوان به ما نساخت بوی گل و نسیم گلستان به ما نساخت
2 پروانه را در آتش سوزان چه زندگی ست؟ وصل تو چون مصیبت هجران به ما نساخت
3 در هیچ شهر و هیچ دیارم قرار نیست صبح وطن، چو شام غریبان به ما نساخت
4 تنگ است جلوه گاه دو عالم به وحشتم آرام شهر و شور بیابان به ما نساخت
1 در طینتم از بس که رگ و ریشه، وفا داشت خاکم چه بهاران و چه دی، مهر گیا داشت
2 در مرگ من آن زلف چرا موی نژولید؟ یک دلشده از سلسلهٔ اهل وفا داشت
3 غیر از دل ما کز سر کونین گذشته ست هر درد که دیدیم سر کوی دوا داشت
4 روی سخن اینجا به حریفی ست که فهمد با هر که نگه عربده ای داشت، به ما داشت
1 رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا
2 منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی
3 عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان نقاب بگشا، جمال بنما، که سوخت جانم، درین تمنا
4 اگر چه صد سال ز بی خودی ها، به خاک راهت فتاده باشم چو بازپرسی حدیث منزل، ز شوق گویم، لبثت یوما