1 به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را
2 غبار خاطر از آه فلک پیما به شور آمد به رقص آرد سماع گردبادم، کوه و صحرا را
3 صبا می کرد قسمت، گردی ازکوی نو درگلشن گل از من بیشتر وا کرد، آغوش تمنا را
4 رخت بی پرده نتوان دید و شوق یک نظر دارم کجا بردی سرت گردم، نقاب روی زیبا را؟
1 حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟ این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟
2 از قلب سپاه دو جهان صاف گذر کرد این ناوک شوخ، از صف مژگان که جسته ست؟
3 زد درگل و خار این شرر شوخ، ندانم ز آتشکده ی سینه ی سوزان که جسته ست؟
4 نگذاشت به جا دامن پاکی که نزد چاک این یوسف بی باک، ز زندان که جسته ست؟
1 در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را آشفته مکن مشت غبار دل ما را
2 محروم گلستان نبود مرغ اسیرم تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را
3 جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم با شاهکه دیدهست هم آغوش گدا را؟
4 مغروری شمع تو به حدّیست که در بزم پروانهٔ سوزش ندهد بال هما را
1 آوازه ام از رتبه گفتار بلند است نامم چو نی، از کلک شکربار بلند است
2 با جلوهٔ او در چه حساب است وجودم؟ از خار و خسم، شعلهٔ دیدار بلند است
3 برخیز که خود را برسانیم به دامی تا نالهٔ مرغان گرفتار بلند است
4 کوتاه شد افسانهٔ نی با همه دعوی ما را شکرین نغمه، ز منقار بلند است
1 گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است باده را در گل رخسار، ظهور دگر است
2 دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟ ور نه هر سنگ درین بادیه طور دگر است
3 هرکه را کشور دل ملک سلیمانی شد در نظر هر دو جهان، دیدهٔ مور دگر است
4 چه عجب گر رود از نالهٔ من کوه ز جا بر لبم زمزمه ی عشق، زبور دگر است
1 شنیدم در قفس از شاخساران شور بلبل را به سیل گریه دادم خانهٔ صبر و تحمّل را
2 مدام از دوربینی مرغ زیرک در بلا باشد شکنج دام می بیند، خم گیسوی سنبل را
3 نه از دردی خبر دارد، نه فریادی اثر دارد خدا صبری دهد خواری کشان کوی آن گل را
4 سرت گردم، تهی مگذار جیب داغ ناسورم به دامان نسیمی باز کن مشکینه کاکل را
1 کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست جز زهر غصه در شکر روزگار نیست
2 داندکسی که محنت هستی کشیده است دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست
3 آسوده اند از غم ایام، بیخودان در ملک وحشتم، خبر روزگار نیست
4 نعلم چو آفتاب ز جایی در آتش است سودی امیدم، از سفر روزگار نیست
1 کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت
2 یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام در خانه چشم روزن من آفتاب داشت
3 میزد قدم به وادی وصف رخت، مگر کامشب به کوچه، خامهٔ ما ماهتاب داشت؟
4 زان پیشترکه چهره به می ارغوان کنی داغت چو برگ لاله دلم را کباب داشت
1 زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست
2 چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو مرغ نگاه من، به همین دانه آشناست
3 روی نیاز، چون گل رعنا دو رنگ نیست یکسان دلم به کعبه و بتخانه آشناست
4 عادت به سخت رویی ایام کرده ایم با سنگ کودکان، سر دیوانه آشناست
1 دل گواه است که در پرده دلارایی هست هستی قطره دلیل است که دریایی هست
2 گر غرورت نکشد کلفت هم صحبتیم نگه عجز مرا عرض تمنّاّّیی هست
3 نبود لایق حسن این همه بی پروایی داد دل گر نتوان داد، مدارایی هست
4 نم خونی به دلم مانده، خماری بشکن از شراب کهن اینجا ته مینایی هست