فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ از حزین لاهیجی غزل 207
1. فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست
با قیامت قد او دست و گریبان برخاست
1. فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست
با قیامت قد او دست و گریبان برخاست
1. ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است
بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است
1. در مجلس ما خون دل است اینکه به جام است
هر قطره که از دل نتراویده حرام است
1. تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است
اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است
1. حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟
این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟
1. دمیدن از سمنش مشک ناب نزدیک است
به شب نهان شدن آفتاب نزدیک است
1. عهد پیرانه سری، عشق جوان افتاده ست
جوش ایّام بهارم، به خزان افتاده ست
1. در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست
با خرابی زدگان، خانه براندازی هست
1. دارد سر ما شورش سودایی اگر هست
باشد دل ما، عاشق شیدایی اگر هست
1. آوازه ام از رتبه گفتار بلند است
نامم چو نی، از کلک شکربار بلند است
1. از بس که تو را خوی، به عشاق گران است
بی قدر متاع سر بازار تو جان است
1. به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به روی بخت، در روزگار نتوان بست