1 شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
2 شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید
3 تو ای سرو روان تا از کنارم بیسبب رفتی شب و روز از دو چشمم اشک حسرت در کنار آید
4 شدم دور از دیار یار و شد عمری که سوی من نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید
1 امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد
2 زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد
3 ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی آن روی زیبا بگذرد
4 از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب میمیرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد
1 گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
2 گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد
3 من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد
4 فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
1 تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود
2 آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان تا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود
3 گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک آفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود
4 رمضان میکده را بست خدا داند و بس تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود
1 گریه جانسوز مرا ناله ز دنباله نگر نالهٔ بی گریه ببین گریهٔ بی ناله نگر
1 بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
2 روزم سیه است از غم هجران بود آیا چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز
3 در بادیهٔ عشق و ره شوق رساند آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز
4 گردون ستمگر کند این کار که باشد؟ یاری به مراد دل یاری نه و هرگز
1 از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز
2 با اهل وفا و هنر افزون شود و کم مهر تو و بیمهری گردون نه و هرگز
3 از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی مانند به آن قامت موزون نه و هرگز
4 خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز
1 با من ار هم آشیان میداشت ما را در قفس کی شکایت داشتم از تنگی جا در قفس
2 عندلیبم آخر ای صیاد خود گو، کی رواست زاغ در باغ و زغن در گلشن و ما در قفس
3 قسمت ما نیست سیر گلشن و پرواز باغ بال ما در دام خواهد ریختن یا در قفس
4 بر من ای صیاد چون امروز اگر خواهد گذشت جز پری از من نخواهی دید فردا در قفس
1 رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
2 گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس
3 گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس
4 خزان چو بگذرد از پی بهار میآید خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس
1 شبی فرخنده و روزی همایون روزگاری خوش کسی دارد که دارد در کنار خویش یاری خوش
2 دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش
3 خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش
4 بود در بازی عشق بتان، جان باختن، بردن میان دلربایان است و جانبازان قماری خوش