1 لبم خموش ز آواز مدعا طلبی است که مدعا طلبیدن ز یار بیادبی است
2 حکیم جام جم و آب خضر چون گوید مراد جام زجاجی و بادهٔ عنبی است
3 نرنجم ار سخن تلخ گویدم که ز پی شکرفشان لبش از خندههای زیر لبی است
4 شب از جفای تو مینالم و چو مینگرم همان دعای تو با نالههای نیمه شبی است
1 ای باده ز خون من به جامت این می به قدح بود مدامت
2 خونم چو می ار کشی حلالت می بی من اگر خوری حرامت
3 مرغان حرم در آشیانها در آرزوی شکنج دامت
4 بالای بلند خوش خرامان افتادهٔ شیوهٔ خرامت
1 گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت
2 گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
3 هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل چون سایه به پایش فکند رحل اقامت
4 در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند دل میکشدم باز به آن جلوهٔ قامت
1 چه گویمت که دلم از جدائیت چون است دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
2 تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنی دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است
3 نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است که آفت دل و صبر و قرار مجنون است
4 ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق به دوش باری، کز حد پیل افزون است
1 یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
2 کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست
3 ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس در تن من آخر این جان است سنگ خاره نیست
4 گاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هست لیک این خون گشته دل را طاقت نظاره نیست
1 مطلب و مقصود ما از دو جهان، اوست اوست او همه مغز است مغز، هر دو جهان پوست پوست
1 شود از باد تا شمشاد گاهی راست گاهی کج به جلوه سرو قدت باد گاهی راست گاهی کج
2 ز بهر کندن خارا برای سجدهٔ شیرین شدی در بیستون فرهاد گاهی راست گاهی کج
3 عجب نبود کز آهم قامتش در پیچ و تاب افتد که گردد شاخ گل از باد، گاهی راست گاهی کج
4 تو دی میرفتی و هاتف به دنبال تو چون سایه به خاک راه میافتاد گاهی راست گاهی کج
1 بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد یاد من گو نکند غیر فراموشش باد
2 یار بیغیر که می در قدحش خون گردد خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
3 سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن شرمی از جلوهٔ آن سرو قبا پوشش باد
4 دوش میگفت که خونت شب دیگر ریزم امشب امید که یاد از سخن دوشش باد
1 بتان نخست چو در دلبری میان بستند میان بکشتن یاران مهربان بستند
2 دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی به روی من همه درهای آسمان بستند
3 مگر میان بتان روی آن صنم دیدند که اهل صومعه زنار بر میان بستند
4 به آشیانه نبستند عندلیبان دل اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند
1 با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند
2 بی تو احوال مرا در دل شبها داند هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند
3 باده با مدعیان میکشی و میریزی خون دل در قدح خون دل آشامی چند
4 بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبم بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند