1 بتان نخست چو در دلبری میان بستند میان بکشتن یاران مهربان بستند
2 دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی به روی من همه درهای آسمان بستند
3 مگر میان بتان روی آن صنم دیدند که اهل صومعه زنار بر میان بستند
4 به آشیانه نبستند عندلیبان دل اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند
1 گل خواهد کرد از گل ما خاری که شکسته در دل ما
2 از کوی وفا برون نیائیم دامنگیر است منزل ما
3 مرغان حرم ز رشک مردند چون بال فشاند بسمل ما
4 نام گنهی نبرد تا کشت ما را به چه جرم قاتل ما
1 صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی
2 به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم به دل داغ فراق لالهرویی سرو بالایی
3 به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی
4 به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی
1 بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
2 روزم سیه است از غم هجران بود آیا چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز
3 در بادیهٔ عشق و ره شوق رساند آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز
4 گردون ستمگر کند این کار که باشد؟ یاری به مراد دل یاری نه و هرگز
1 دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
2 شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
1 سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
2 آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
1 روز وصلم به تن آرام نباشد جان را که دمادم کند اندیشه شب هجران را
2 آه اگر عشوه گریهای زلیخا سازد غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
1 خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله
2 در طرف چمن ساقی دوران می عشرت در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله
3 بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله
4 وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله
1 حرف غمت از دهان ما جست یا آتشی از زبان ما جست
2 رو جانب دام یا قفس کرد هر مرغ کز آشیان ما جست
3 یکیک ز نشان فراتر افتاد هر تیر که از کمان ما جست
4 آتش به سپهر زد شراری کز آه شررفشان ما جست
1 غم عشق نکویان چون کند در سینهای منزل گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل
2 دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل
3 میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل
4 نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی که میرقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل