1 دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
2 گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
3 گفت آن بت پیمانگسل جستم ازو چون حال دل خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
4 ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش
1 پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
2 پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
3 چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
4 ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش
1 سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
2 آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
1 غم عشق نکویان چون کند در سینهای منزل گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل
2 دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل
3 میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل
4 نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی که میرقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل
1 کردهاست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغل
2 در مصر یوسف زینهار آغوش مگشا بهر کس یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغل
1 به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم
2 من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم
3 منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم
4 چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم
1 شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم
2 آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی جامه تقویی که من در همه عمر بافتم
3 بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم
4 از تف آتش غمم صد ره اگر چه تافتی آینهسان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم
1 بیمهری اگر چه بیوفا هم جور از تو نکو بود جفا هم
2 بیگانه و آشنا ندانی بیگانه کشی و آشنا هم
3 پیش که برم شکایت تو کز خلق نترسی از خدا هم
4 بس تجربه کردهام ندارد آه سحری اثر دعا هم
1 مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم
2 نبستم دل به مهر دیگران اما ز کوی تو ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم
3 منم آن بلبل مهجور کز بیداد گلچینان به دل صد خار خار عشق گل از گلستان رفتم
4 منم آن قمری نالان که از بس سنگ بیدادم زدند از هر طرف از باغت ای سرو روان رفتم
1 ای گمشده دل کجات جویم در دام که مبتلات جویم
2 دیروز چو آفتاب بودی امروز چو کیمیات جویم
3 ای مرغ ز آشیان رمیده در دامگه بلات جویم
4 ای کشتهٔ غمزهٔ نکویان از چشم که خونبهات جویم