1 جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
2 دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
3 ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
4 جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
1 هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
2 هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
3 در حریمش بار دارم لیک در بیرون در کردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست
4 دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
1 جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
2 به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را
3 تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را
4 چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود تذرو بیپناهی قمری بی آشیانی را
1 با چشم تو گهی که به رویت نظر کنم پوشم نظر که بر تو نگاه دگر کنم
1 ای باده ز خون من به جامت این می به قدح بود مدامت
2 خونم چو می ار کشی حلالت می بی من اگر خوری حرامت
3 مرغان حرم در آشیانها در آرزوی شکنج دامت
4 بالای بلند خوش خرامان افتادهٔ شیوهٔ خرامت
1 زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
2 نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
3 نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس که به کوچهٔ تو گاهی بودم ره گدایی
4 همه جا به بیوفایی مثلند خوب رویان تو میان خوبرویان مثلی به بیوفایی
1 شستم ز میدر پای خم، دامن ز هر آلودگی دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی
2 میگفت واعظ با کسان، دارد می و شاهد زیان از هیچکس نشنیدهام حرفی بدین بیهودگی
3 روزی که تن فرسایدم در خاک و جان آسایدم هر ذرهٔ خاکم تو را جوید پس از فرسودگی
4 ای زاهد آسوده جان تا چند طعن عاشقان آزار جان ما مکن شکرانهٔ آسودگی
1 گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد
2 ز عشرت زان گریزانم که از غم گریم ایامی در این محفل به کام دل دمی گر بیغمی خندد
1 کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی
2 کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی که امشب گریههای زار و زاریهای من بینی
3 کجایی ای قدحها از کف اغیار نوشیده که از جام غمت خونابه خواریهای من بینی
4 شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان نشینی با من و شب زندهداریهای من بینی
1 پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
2 پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
3 چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
4 ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش