1 به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
2 فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها
1 روز وصلم به تن آرام نباشد جان را که دمادم کند اندیشه شب هجران را
2 آه اگر عشوه گریهای زلیخا سازد غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
1 مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
2 مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب
3 ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
4 شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب
1 بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب یا من به قتل میرسم امروز یا رقیب
2 شکر خدا که مرد به ناکامی و ندید مرگ مرا که میطلبد از خدا رقیب
3 با یار شرح درد جدائی چسان دهم چون یک نفس نمیشود از وی جدا رقیب
4 هم آشناست با تو و هم محرم ای دریغ ظلم است با سگ تو بود آشنا رقیب
1 شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب
2 به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب
3 دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب
1 چون شیشهٔ دل نه از ستم آسمان پر است مینای ما تهی است دل ما از آن پر است
2 ای عندلیب باغ محبت گل وفا کم جو ز گلبنی که بر آن آشیان پر است
3 خالی است گر خم فلک از بادهٔ نشاط غم نیست چون ز می خم پیر مغان پر است
4 سرو تو را به تربیت من چه احتیاج نخل رطب فشان تو را باغبان پر است
1 قاصد به خاک بر سر کویش فتاده کیست بر خاک آستانهٔ او سرنهاده کیست
2 چون بر سمند آید و خلقیش در رکاب همراه او سوار کدام و پیاده کیست
3 در کوی او عزیز کدام است و کیست خار در بزم او نشسته که و ایستاده کیست
4 عزت ز محرمان بر او بیشتر کراست دارد کسی که حرمت از ایشان زیاده کیست
1 ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
2 ز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاه از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
3 ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت
4 رسید کار به جایی که یار بگذارد ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
1 هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
2 هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
3 در حریمش بار دارم لیک در بیرون در کردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست
4 دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
1 حرف غمت از دهان ما جست یا آتشی از زبان ما جست
2 رو جانب دام یا قفس کرد هر مرغ کز آشیان ما جست
3 یکیک ز نشان فراتر افتاد هر تیر که از کمان ما جست
4 آتش به سپهر زد شراری کز آه شررفشان ما جست