1 آن کمان ابرو کند چون میل تیرانداختن ناوک او را نشان میباید از جان ساختن
2 سروران چون گو به پای توسنش بازند سر چون کند آن شهسوار آهنگ چوگان باختن
3 داد مظلومان بده تا چند ای بیدادگر رخش بیداد و ستم بر دادخواهان تاختن
4 باغبان پرداخت گلشن را، اکنون باید به می در چمن ز آیینهٔ دل زنگ غم پرداختن
1 به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
2 فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها
1 بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشکتر هاله
2 خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله
1 داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند
2 آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند
3 من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند
4 به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد بیوفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند
1 به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها
2 به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلبها
3 هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لبها
4 ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالبها
1 به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما
2 مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
3 ز هر عاشق رموز عشق گل ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما
4 خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او از آن سرچشمه من هم میخورم گاهی فریب اما
1 رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
2 گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس
3 گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس
4 خزان چو بگذرد از پی بهار میآید خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس
1 به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم
2 من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم
3 منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم
4 چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم
1 مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم
2 نبستم دل به مهر دیگران اما ز کوی تو ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم
3 منم آن بلبل مهجور کز بیداد گلچینان به دل صد خار خار عشق گل از گلستان رفتم
4 منم آن قمری نالان که از بس سنگ بیدادم زدند از هر طرف از باغت ای سرو روان رفتم
1 چون شیشهٔ دل نه از ستم آسمان پر است مینای ما تهی است دل ما از آن پر است
2 ای عندلیب باغ محبت گل وفا کم جو ز گلبنی که بر آن آشیان پر است
3 خالی است گر خم فلک از بادهٔ نشاط غم نیست چون ز می خم پیر مغان پر است
4 سرو تو را به تربیت من چه احتیاج نخل رطب فشان تو را باغبان پر است