1 خشنود ز بهرام روان محمود می نازد از او به خلد جان محمود
2 گر گشت به کام خلق سوری چه عجب شوم است خلاف خاندان محمود
1 آن سبزه که از گلت برون می آید مشکیست که نقش بند خون می آید
2 گفتم که نقینه مگر مصر گذشت؟ خود موکب بغداد کنون می آید
1 در شیوه عشق صبر و زر می باید آب مژه و خون جگر می باید
2 در نیل زدم مرقع صبر ولیک یک پیوندش ز عمر در می باید
1 در ده قدح درد که در می باید رنجم چو زتست بیشتر می باید
2 خوش نیست غمت لیک بسی خوش خوار است هر چند همی خوری دگر می باید
1 آتش زده در هجر تو گرمی باید در خورد درشتی تو نرمی باید
2 گیرم که چو غنچه نهمت لب برلب در نرگس تو نه سر به سر میباید
1 در عشق نماند دیده را جای امید تا آخر اگر چنین بود وای امید
2 دستم چو نمی رسد به سودای امید در دامن غم کشیده ام پای امید
1 هر لحظه کنی دلا یکی درد شکار وانگه به هزار محنتم بکشی زار
2 دانی چکنی مرا به من باز گذار وین دست عنایت از سر من بردار
1 ای رنگ رخت جامه جادوی بهار از نقش تو افتاد دلم سوی بهار
2 باری پی آزمایش باغ به پای تا زلف تو خوشتر است یا بوی بهار
1 خط تو کشیده زهره را نیل ای یار جعد تو نگاشت مشتری را چو نگار
2 تا خال تو یک بوسه ستد از خورشید زلفت مه را گرفت صد بار کنار
1 جانا تن نالان که نماندست ببر وین یک دل حیران که نماست ببر
2 یا جمله آن دل که ببردی باز آر یا باقی این جان که بمانده است ببر