1 این هفت اختر که باغ معمور کند نقشی که کند از قلم نور کند
2 وین طرفه که نقششان به دل نزدیک ست هر چند که نقش بندی از دور کند
1 هر تیر کز این طبع چو الماس جهد بر دیده مهش جای چو بر جاس دهد
2 در طاس فلک فتاده آوازه من تا کیست که دست رد بر این طاس نهد
1 سودی همه را مرا زیان خواهی بود آشوب دل و آفت جان خواهی بود
2 همچون گل و سوسن ار بر اندازه گری پیوسته دو روی و ده زبان خواهی برد
1 دل در بر من به درد خشنود نبود واندر خم زلف تو که بنمود نبود
2 اکنون هرکس که پرسد افسانه من اول گویم که هر چه دل بود نبود
1 افسوس که بخت دل فروزیت نبود جز پرده دری و دیده دوزیت نبود
2 در راه تو هر چه داشتم با دل و جان در باخته بودم همه روزیت نبود
1 همراهی عشق هر هوس را مدود بی او سوی جان شدن نفس را مدود
2 گفتم دریاب دل که از دیده دوید گفت اینکه ترا دوید کس را مدود
1 مه باتو تا درون پیرانه رود؟ وین پایه جز از من بیمایه رود
2 دی از سر نیست کرد به حامی خسته؟ خورشید چو شد ذره که در سایه رود
1 یک روز مرا کار به سامان نرود دل باز نیاید به من و جان نرود
2 برما سزد ار بخت به فرمان نرود امروز به دست ماست نیز آن نرود
1 حالی باری بر آتشم تا چه شود خاک در تست مفرشم تا چه شود
2 با ناخوشی هجر خوشم تا چه شود تو میکش و من همی کشم تا چه شود
1 چون باد اگر زخاک سنگم بشود چون آتش اگر ز آب رنگم به شود
2 زینها همه کی ترسم از آن می ترسم کان کان شکر ز دست تنگم بشود