ای شاه چو دولت تو جاوید از سید حسن غزنوی رباعی 61
1. ای شاه چو دولت تو جاوید آید
حاشا که امید گشته نومید آید
...
1. ای شاه چو دولت تو جاوید آید
حاشا که امید گشته نومید آید
...
1. شد عمر برون و آرزو برنامد
شد روز فزون و یک غرض برنامد
...
1. یارم ره و رسم عشق نیکو داند
هر خرده که شرط است در آن او داند
...
1. دردا که دلم به وصل تو شاد نماند
وز خاک درت به دست جز باد نماند
...
1. هر شب که دلم به حیلها درماند
هر شب که دلم به حیلها درماند
...
1. هوشم سوی یار ناجوانمرد بماند
بی عارض گلگونش رخم زرد بماند
...
1. نی باد سحر بادم سر دم ماند
نی گونه زر بروی زردم ماند
...
1. این طایفه را چو خویشتن دانستند
خون را می و راز را سخن دانستند
...
1. رندان می معرفت به اقبال کشند
نه چون دگران دردی اشکال کشند
...
1. هر دم خسرو هزار دل شاد کند
هر روز هزار بنده آزاد کند
...
1. این هفت اختر که باغ معمور کند
نقشی که کند از قلم نور کند
...
1. هر تیر کز این طبع چو الماس جهد
بر دیده مهش جای چو بر جاس دهد
...