1 ای شاه زمین دور زمان بی تو مباد تا حشر سعود را قران بی تو مباد
2 آسایش جان ز تست جان بی تو مباد مقصود جهان توئی جهان بی تو مباد
1 یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد در گلشن وصل خود مرا خار نداد
2 بر تخت دلم به پادشاهی بنشست پس مردمک چشم مرا بار نداد
1 یارم چو کلاله بر گل و لاله نهاد جان نیز دل شکسته بر ناله نهاد
2 مسکین دل من امید یک روزه نداشت باری به چه حرص این غم صد ساله نهاد
1 گر با دل و دیده هیچ کارم افتد از بویه عشق آن نگارم افتد
2 خون دل از آب دیده زان می بارم تا آن دل و دیده در کنارم افتد
1 درویش ز دور تو توانگر گردد بی دل ز قبول تو دلاور گردد
2 زر در کف تو به خاک ماند لیکن گر دست به خاک برنهی زر گردد
1 هر شب که رخ سپهر گلشن گردد عالم تاریک چون دل من گردد
2 صد آه بر آوردم ز آیینه دل کابینه دل ز آه روشن گردد
1 ترسان نه از آنم که دلم خون گردد یا در طلب تو حال من چون گردد
2 زان می ترسم که دل به زلفت باریست یک تار ز زلف تو دگرگون گردد
1 شاها فلکی که روی از هر دارد در خدمت تو پشت چو چنبر دارد
2 خورشید چو زهره تخت او بردارد همنام ترا چو تاج بر سر دارد
1 بگذار جهان که او همین خو دارد در توی فلک مشو که نه تو دارد
2 مندیش که بخت بند نیکو دارد؟ رو کار خدای کن که کار او دارد
1 نقد دلم از غمت عیاری دارد جان بی تو بر اندوه تو کاری دارد
2 هرگز نکنی به نیک و بد یاد مرا بیچاره کسی که چون تو یاری دارد