بگذار جهان که او همین از سید حسن غزنوی رباعی 49
1. بگذار جهان که او همین خو دارد
در توی فلک مشو که نه تو دارد
...
1. بگذار جهان که او همین خو دارد
در توی فلک مشو که نه تو دارد
...
1. نقد دلم از غمت عیاری دارد
جان بی تو بر اندوه تو کاری دارد
...
1. هرگز به وفا ز تو گمان نتوان برد
جز جور و جفا از تو نشان نتوان برد
...
1. حاشا که قبول خلقت از ره ببرد
کایام گهی بیارد و گه ببرد
...
1. خاکی بر من کزین سرای اندیشد
بر جای بماند و ز جای اندیشد
...
1. در راه تو دیده را زمین باید کرد
در عشق تو درد دل گزین باید کرد
...
1. دل را بدمی شاد نمی یارم کرد
چون خاک شدم یاد نمی یارم کرد
...
1. سلطان بهرام تا جهان می گیرد
چون هست مراد او چنان می گیرد
...
1. ای آنکه به تو دیده ظاهر نرسد
وآنجا که غمت رسید خاطر نرسد
...
1. خاک قدمت به تاج خورشید ارزد
یکروزه غمت به عمر جاوید ارزد
...
1. دل خیمه میان سنبل و سوسن زد
خاریم نهاد و تکیه بر گلشن زد
...
1. شاها سوسن نمونه پروین شد
زان خطه بزم از و سپهر آئین شد
...