دل را چو هوای آن دل آرای از سید حسن غزنوی رباعی 37
1. دل را چو هوای آن دل آرای گرفت
دست غمش آمد و مرا پای گرفت
...
1. دل را چو هوای آن دل آرای گرفت
دست غمش آمد و مرا پای گرفت
...
1. جان جز به امید تو سکونی نگرفت
دیوانه شد و ز دم فسونی نگرفت
...
1. چون خواست حسن مدح شهنشاهی گفت
سوسن سخنیش ازسر آگاهی گفت
...
1. کس جز تو مرا طرب فزا نیست مباد
جز کوی توام خانه وفا نیست مباد
...
1. ای شاه زمین دور زمان بی تو مباد
تا حشر سعود را قران بی تو مباد
...
1. یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد
در گلشن وصل خود مرا خار نداد
...
1. یارم چو کلاله بر گل و لاله نهاد
جان نیز دل شکسته بر ناله نهاد
...
1. گر با دل و دیده هیچ کارم افتد
از بویه عشق آن نگارم افتد
...
1. درویش ز دور تو توانگر گردد
بی دل ز قبول تو دلاور گردد
...
1. هر شب که رخ سپهر گلشن گردد
عالم تاریک چون دل من گردد
...
1. ترسان نه از آنم که دلم خون گردد
یا در طلب تو حال من چون گردد
...
1. شاها فلکی که روی از هر دارد
در خدمت تو پشت چو چنبر دارد
...