1 کس را ز فراق نیست این غم که مراست این سوز دل و دو چشم پرنم که مراست
2 وین کار نکو ز عشق درهم که مراست جز مایه درد نیست مرهم که مراست
1 فردا بخرم هر آنچه در شهربلاست جز آن نتوان که برسر بنده قضاست
2 ما را گویند گرد بلا بیش مگرد گردم که خوشیهای جهان زیر بلاست
1 می بر کف من نه که دلم پر تاب است وین عمر گریز پای چون سیماب است
2 بشتاب که آتش جوانی آب است بر خیز که بیداری دولت خواب است
1 با دل گفتم که جان غمگین بی تست دریاب که بیچاره مسکین بی تست
2 دل گفت که ما هر دو ز تو سیر دلیم چندین غم بیهوده مخور کین بی تست
1 جورم همه زان غمزه خونخواره تست رنجم همه زان گزدم جراره تست
2 ای جان جهان مباد بر دشمن تو آنچه از تو بر این عاشق بیچاره تست
1 از دل همه آسایش جان رفت ز دست وز دل تن بیچاره بدین روز نشست
2 در جمله هر مراد و مقصود که هست نومید شدم زین دل امید پرست
1 در رزمت و بزمت ای شه عدل پرست شش چیز ز شش چیز بنازد پیوست
2 تیغ از کف و رایت از صف و تیر از شست تاج از سرو تخت از قدم و جام از دست
1 عکس تو ازاین دیده غمناک برست بگرفت دل پر آتشم نقش تو چست
2 در دیده و دل گر چه همی صورت تست دانی که در آب و آتشم نتوان جست
1 امشب مه من که آفتابی دگر است هربوسه که می دهد شرابی دگر است
2 شکرانه هزار جان فدا باید کرد کان دیده چو این دیده برآبی دگر است
1 آن دل که هزار کامکاری کرده است برمرکب کامها سواری کرده است
2 امروز براو نظاره میباید کرد تا عشق براو چه دست یاری کرده است