جان میبرد به عشرت حوران از سید حسن غزنوی قصیده 59
1. جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
...
1. جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
...
1. مرا به وقت سحر دوش مژده داد نسیم
که شهریار جهان پادشاه هفت اقلیم
...
1. چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان
از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان
...
1. می بنازد باز گوئی خطه هندوستان
شکر حق گوید همی بسیار و هستش جای آن
...
1. ای دلت بی خبر از مملکت عالم جهان
چیست چندین هوس از بهر سپنجی زندان
...
1. دیدم به خواب دوش براقی ز نور جان
میدانش نی ولیکن جولانش بیکران
...
1. آراستند روضه آرامگاه جان
یک سر گشاده شد همه درهای آسمان
...
1. چون شمع روز روشن از ایوان آسمان
ناگه در اوفتاد به دریای قیروان
...
1. ای رایت آفتاب و محلت بر آسمان
راضی همیشه از تو خدای و خدایگان
...
1. ای دور ملک تو سبب دور آسمان
وی هیچ دیده چون تو ندیده خدایگان
...
1. خدای داند و بس تا چه خرم است جهان
بدین نظام جهان را کسی نداد نشان
...
1. نسیم عدل همی آید از هوای جهان
شعاع بخت همی تابد از لقای جهان
...