1 عمری مرا هوای لهاوور بوده بود همت بر آن سعادت مقصور بوده بود
2 نزدیک تر نمودی از جان به نزد من زان پس که خود ز من چو دلم دور بوده بود
3 نزدیک نور نیک بدیع است و این عجب گوئی که آفتاب مگر دور بوده بود
4 نی نی چو من بدیع بلهاور کجا بود این نکته بر ضمیرم مستور بوده بود
1 باد آتش بار چون از روی دریا در شود خاک پژمرده ز آب زندگانی تر شود
2 گه چو یوسف شاهدی از چاه بر تختی رود گه چو آدم صورتی از خاک جاناور شود
3 یک قدم روید گیاهی را و با صد جان بود یک بدن باشد نهالی را و با صد سر شود
4 روی بستان بنفشه زلف لاله رخ کنون پر ز چشم نرگس و ابروی سیسنبر شود
1 جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید
2 خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید
3 چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند چو گردون کار او گردان بود لیکن نفرساید
4 گهی بر صفحه افلاک نقش جود بنگارد گهی ز آیینه انصاف رنگ بخل بزداید
1 رخش طرز گلستان مینماید ز آتش آب حیوان مینماید
2 چو گردون دل بسی دارد ولیکن چو گردون جمله گردان مینماید
3 ز پسته گر نمکدان ساخت نشکفت شکر بین کز نمکدان مینماید
4 مرا دور از لب و دندان جانان نگر کان لب چه دندان مینماید
1 یارب منم که بخت مرا باز در کشید وز قعر چاه تیره به اوج قمر کشید
2 بختم گرفت در بر از آن پس که رخ بتافت چرخم نهاد گردن از آن پس که سر کشید
3 منت خدای را که شب تیره رنگ من آخر به آخر آمد و بوی سحر کشید
4 این حضرتست یارب و این دیده من است کین خاک بارگه را چون سرمه در کشید
1 خه بنا میزد این جهان نگرید خوشی باغ و بوستان نگرید
2 تاج یاقوت ارغوان بینید تخت مینای گلستان نگرید
3 خاک را زنده کرد باد از لطف ای عجب این دم روان نگرید
4 زنده زو شد جهان و او بیمار این توانای ناتوان نگرید
1 هفته دیگر بسعی ابر مروارید بار آورد شاخ شکوفه عقد مروارید بار
2 گاه باد از عارض سنبل برانگیزد نسیم گاه ابر از طره شمشاد بنشاند غبار
3 خطه باغ از ریاحین سبزتر از خط دوست گوشه شاخ از شکوفه پر درر چون گوش یار
4 زانکه تا بر مردم دیده عروس باغ را حقه آیینه گون جلوه دهد مشاطه وار
1 یارب جهان بکامه بهرام شاه دار ایام را مسخر این پادشاه دار
2 او را پناه دولت و دین کرده به عدل اکنون به فضل هم تو خودش در پناه دار
3 تازه گیاه بخت شکفته گل مراد از خاک و آب رونق این بارگاه دار
4 گر بی رضاش چشمه خورشید بنگرد آن چشمه را چو ماه مطیع نگاه دار
1 ای بخت بده مژده که برخاست به یکبار از گوهر شمشیر خداوندی زنگار
2 ای خلق بنازید که بار دگر آمد فرخنده نهال چمن دولت پربار
3 دلشاد بخندید که از مطلع امید بنمود هلال فلک شاهی دیدار
4 شکر از تو خدایا که از این جان مبارک شد مردمک چشم جهانداری بیدار
1 ای بی خبر ز نیک و بد گشت روزگار از خوب غفلت آخر یک راه سر بر آر
2 در عالم فنائی دل در بقا منه در کلبه عنائی رامش طمع مدار
3 در ساحل رحیلی برگ سفر بساز در منزل بسیجی تخم امل مکار
4 زین بی وفا جهان مطلب راحتی که هست شهدش قرین زهر و گلش همنشین خار