1 زمانه دامن اقبال شهریار گرفت سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت
2 ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت
3 یمین دولت و دین و امین ملت و ملک که آرزو ز یمینش ره یسار گرفت
4 ابوالمظفر بهرام شاه بن مسعود که زر خورشید از رای او عیار گرفت
1 یارب این بوی خوش سنبل و گل با سمن است یا نسیمی ز سر چار سوی یاسمن است
2 یا بخور کله تافته شمشاد است با بخار رخ افروخته نسترن است
3 مگر این موسم خندیدن باغ ارم است مگر این نوبت پاشیدن مشک ختن است
4 ای عجب این دم خرم که جهان مشکین کرد مگر از سینه پر جوش اویس قرن است
1 دلم زان پسته خندان شکر یافت و زان یاقوت جان افشان گهر یافت
2 به وصف کشی او عقل خود را چو گردون بی سرو بسیار سر یافت
3 خیالش نزد من آمد به پرسش به جان او اگر از من اثر یافت
4 نشاطی در دل من خواست آمد ز تو بر تو غمش کی رهگذر یافت
1 توقیع خداوند جهان نقش ظفر باد هر دم که زند مایه صد عمر دگر باد
2 چون بخشش تو آیت احسان علی گشت بخشایش او غایت انصاف عمر باد
3 چون عقل همه گرد معانیش طواف است چون روح همه سوی معالیش سفر باد
4 طغرای هلالیش دریغ است به کاغذ آن ابروی پیروزی بر روی قمر باد
1 فشاند از سوسن و گل سیم و زر باد زهی بادی که رحمت باد بر باد
2 به داد از نقش آذر صد نشان خاک نمود از سحر مانی صد اثر باد
3 مثال چشم آدم شد مگر ابر دلیل لطف عیسی شد مگر باد
4 که در بارید دم دم بر چمن ابر که جان آورد خوش خوش در شجر باد
1 یارب چه شور بود که اندر جهان فتاد سود حسود صدر جهان را زیان فتاد
2 صدر جهانیان حسن احمد حسین کش دست و دل به جود سوی بحر و کان افتاد
3 با کوه حزم ثابت او هم رکاب گشت با باد عزم ثاقب او هم عنان فتاد
4 از رأی پیر و بخت جوان ملک طفل را درد هر کهل دایه بس مهربان فتاد
1 آفتاب رای صاحب تخت بر جوزا نهاد افسر پیروز بختش روی بر بالا نهاد
2 در دریای خداوندی ابو نصر احمد آنک موکب بخت ابد بر منکب جوزا نهاد
3 آن خداوندی که بر حق پایه اقبال او رأی عالی بر فراز گنبد اعلی نهاد
4 مشرق اقبال شد سیمای او گوئی که چرخ تابش خورشید دولت را از آن سیما نهاد
1 دلی که بال و پر از عشق آن پسر یابد چو جان نشیمن خود عالم دگر یابد
2 امید داد مرا لعل او که زنده کند نعوذ بالله اگر جزع او خبر یابد
3 چنین که هجران در جان من اثر کرد است اجل عجب که ز من عمرها اثر یابد
4 دلم ز غمزه او یافت ناوک سحری مباد کو ز دلم ناوک سحر یابد
1 چون دلم در خدمت آن سرو گلنار ایستد دیده در نظاره آن لعل دربار ایستد
2 گر به نزدیک من آید فی المثل تا جان برد دل کند تکبیر و آید پیش آن یار ایستد
3 تیر کو خستست از آن این جان سرگردان من پیش او بر یک قدم مانند پرگار ایستد
4 از نهیب غمزه بیمار چشمش روز و شب عافیت سر مست خیزد فتنه هشیار ایستد