1 هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
2 دل مجروح مرا مرهم راحت سازد جان پر درد مرا مایه درمان آرد
3 گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی به محمد نفس حضرت رحمان آرد
4 بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم باد گوئی که سوی پر غم کنعان آرد
1 همایون رایت اعلی همی رأی سفر دارد ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد
2 مبارک تخت او اوج فلک را در کنار آورد خجسته باز چتر او جهان را زیر پر دارد
3 خداوند جهان بهرام شاه آن خسرو صفدر که ملک عزم و حزم او بسی تیغ و سپر دارد
4 جهان پر دل از طبع جوادش کام دل یابد سپهر سرکش از قدر بلندش تاج سر دارد
1 خدای عز و جل با خدایگان آن کرد که هرگز آنرا والله شکر نتوان کرد
2 مقر دولت باقیش قطب گردون ساخت حضیض همت عالیش اوج کیوان کرد
3 گذار دیده او را بصیرت دل داد لطیف صورت او را نمونه جان کرد
4 گذار دیده او را بصیرت دل داد لطیف صورت او را نمونه جان کرد
1 ملک و دین شاهنشه از رای همایون پرورد شمس را در سایه چتر همایون پرورد
2 خسرو جمشید فر بهرامشه کز یک نظر گر بخواهد از غلامان صد فریدون پرورد
3 نیک خواهش را فلک تا قصر عیسی برکشد بدسگالش را زمین در حجر قارون پرورد
4 ناوک غدار او دلها به حجّت خون کند خامه جادوی او جانها به افسون پرورد
1 هم اکنون باز نقاش طبیعی خامه بر گیرد ز نقش عالم آرایش جهان زیب دگر گیرد
2 گهی بر آب تر از ابر زنگاری زره دوزد گهی از لاله تیغ کوه شنگرفی سپر گیرد
3 سحاب پر زنم چشم نبی بی پسر گردد نسیم صبحدم رسم رسول بی پدر گیرد
4 صبا نقاش و عطار است پنداری که پیوسته چو نقاشی به پایان برد عطاری ز سر گیرد
1 جانا حدیث عشق چه گویی کجا رسد آیا بود که نوبت وصلت به ما رسد؟
2 تا من کیم که صافی وصلت کنم طمع اینم نه بس که دُردیِ دَردت به ما رسد؟
3 خاک درت به دیده رسد بی گزاف نیست هرگز چنان سزا به چنین ناسزا رسد
4 رنجت به دل رسید دریغ ای صنم دریغ رنج تو جز به جان عزیزم چرا رسد
1 این منم یارب که چرخم سوی اختر می کشد چشمه روشن ز خاک تیره ام بر می کشد
2 این منم یارب که از خاکم سوی بالا چو آب دور این گردنده دولاب مدور می کشد
3 این منم کاختر بصد خواری مرا بر در گذاشت بازم اکنون با هزاران ناز در بر می کشد
4 در زمین هر لحظه چون قارون فروتر می شدم چون مسیحم هر دم اکنون چرخ برتر می کشد
1 روی تو به ماه آسمان ماند قد تو به سرو بوستان ماند
2 گر سایه برگ گل فتد بر تو بر عارض نازکت نشان ماند
3 وقتی که رخ تو پرده بر گیرد از شرم نه گل نه گلستان ماند
4 طاوس ملایکه ز نو شاید گر چون عنقا در آشیان ماند
1 وقت آن است که مستان طرب از سر گیرند طره شب ز رخ روز همی برگیرند
2 مطربان را و ندیمان را آواز دهید تا سماعی خوش و عیشی به نوا در گیرند
3 راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند مطربان هر کرتی پرده دیگر گیرند
4 سر فریاد نداریم پگاه است هنوز یک دو ابریشم شاید که فراتر گیرند
1 چشمم چو بر سر گل و گلزار میرود اندیشه در پی دل و دلدار میرود
2 در وقت نوبهار سوی جلوهگاه گل از خار کمتر است که بییار میرود
3 در گلستان هر آنکه رود بیجمال دوست بالله که بهر سرزنش خار میرود
4 جانا بیار باده که مرغان باغ را بیجام بر سماع تهی بار میرود