یاری دارم که عبرت ماه و خور از مجد همگر رباعی 97
1. یاری دارم که عبرت ماه و خور است
سر تا پایش ز یکدگر خوبتر است
...
1. یاری دارم که عبرت ماه و خور است
سر تا پایش ز یکدگر خوبتر است
...
1. تا چشم من از نور رخت بیخبر است
در نور دل و دیده فراوان اثر است
...
1. در باغ شدی و گل به دست تو در است
می بوئی و از نوش لبت بهره ور است
...
1. ماهم چو به دیدن مه نو برخاست
وز حقه در رسته پروین آراست
...
1. کارم همه جانسپاری و ترک سر است
خوردم همه درد دل و خون جگر است
...
1. از بس که ز دیو و دد مرا آزار است
وز بس که ز خلق بر وجودم بار است
...
1. از اشک رخم نمونه گلزار است
چشمم ز غمت عقیق لولو بار است
...
1. از بسکه وجود پیش چشمم خوار است
این جان لطیف نیز بر من بار است
...
1. بی روی توام ز لاله زار آزار است
بی چشم تو نرگس بر چشمم خوار است
...
1. بی دیدنت از دیده مرا آزار است
بی وصل تو با جهان مرا پیکار است
...
1. از فرقت تو در تنم از جان بار است
بی دیدنت ازدیده مرا آزار است
...
1. آن تازه صنوبرش که خوشرفتار است
بس دل که به او بسته و از غم زار است
...