در پارس به رایگان چو صد شهر از مجد همگر رباعی 85
1. در پارس به رایگان چو صد شهر تراست
از نیم ده منت چرا غیرت خاست
1. در پارس به رایگان چو صد شهر تراست
از نیم ده منت چرا غیرت خاست
1. ماهم به هوای باغ جوزا برخاست
وز قامت و رو آب گل و سرو بکاست
1. گر چه همه تن به ذکر شکرت گویاست
عذرت به چنین زبان نمی آید راست
1. هندو نسب آن یار که سیفش لقب است
ببرید ز پیوند رهی وین عجب است
1. عمری که ازو تا به فنا یک وجب است
بردیم به هفتاد و سراسر عجب است
1. ای باغ اگر تو خرمی رخت کجاست
وان دولت تیز و رونق بخت کجاست
1. آن یار که راحت روان است کجاست
شد دور ز چشم من نهان است کجاست
1. ای دوست ز دست من چه برخواهد خاست
یا زین دل مست من چه برخواهد خاست
1. از مایده غمت تنم آباد است
وز بند غمت دل از جهان آزاد است
1. جانا دل من که گنج اسرار خداست
مازار که آزردنش آزار خداست
1. اشکم نه غم زمانه خونین کرده است
رویم نه ز درد بینوائی زرد است
1. وصلت که غم جراحت جاوید است
دردیست که هر طبیب ازو نومید است